۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

فلك كردن دختران



۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

ماجراي فلك شدن ترانه

شق شق شق شق ...
سميرا و ترانه در كلاس دوم دبيرستان بودن و خيلي با هم صميمي بودن در يكروز سرد زمستان سر كلاس علوم معلم درس ميداد ولي انها در حال رد و بدل كردن نامه و شوخي بودن كه معلم صداش در اومد ...ساكت بعد از چند دقيقه دوباره شروع كردن و سميرا با كاغذ يك موشك درست كرد و بطرف تخته سياه پرت كرد معلم برگشت و عصباني شد . كي بود.../هيچ كس صداش در اومد معلم خط كش بلندش رو در دستاش جابجا كرد و گفت پس اينطوريه كلاس منو بمصخره گرفتيد و به ته كلاس و سمت سميرا اومد ... تو بودي .. نه خانم... بايد بسختي تنبيه بشي كلاسو مصخره گرفتي و با خطكش به رون پاش زد سميرا گفت بخدا ما نبوديم و شروع يه گريه زاري كرد ... ترانه كه نترس بود و حال دوستش رو ديد كه داره ميلرزه گفت خانم من بودم ....بعد از چند دقيقه ترانه كه بخودش اومد پاهاشو به چوبي بلند بسته بودن و منتظر فلك شدن بود و ميدانست كه گريه زاري فايده نداره معلم بالاي سرش اومد و گفت از اين به بعد هر كس كلاس منو به بازي بگيره بهاشو با تركه به كف پاهاش ميده و محكم خط كش رو روي پاهاي ترانه فرود اورد ...اخ ... سوزش شديدي در كف پاهاش احساس كرد معلم ادامه داد شق 2 شق 3 شق 4 شق5 و همينطور به انگشتا و كف پاهاي دخترك تركه ميزد .. ترانه كه از درد ميناليد صداش در نميومد ...همه كلاس در رعب و وحشت بسر ميبرد ... 19 شق 20 شق و كارش رو تمام كرد ..كف پاهاي دخترك بشدت سرخ شده بود .. مبصر پاهارو از فلك باز كرد و با كمك او ارام بسرجايش برگشت . تا اخر زنگ كسي جيك نزد بعد از كلاس سميرا با گريه گفت اخه چرا جاي من تنبيه شدي منو ببخش ... ترانه گفت عيبي نداره خوب ميشه فردا بريم سينما .. باشه ..../م

۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

داستان فلك كده

قسمت دوم


بعد از اون روز ديگه تمومه فكر و ذكرم شده بود سارا و پاهاش .با اينكه ديگه همديگه را شناخته بوديم ولي هنوز هر روز به هم اس ام اس مي داديم و حالا ديگه با شناختي هم كه از همديگه داشتيم رابطه ما خيلي قوي تر شده بود. تا رسيد به هفته بعد كه نوبت عمه اينا بود كه بيان خونه ما . امروز پنج شنبه بود و فردا قرار بود بيان خونه ما . من با اين كه اين موضوع را مي دونستم ولي خودم را زدم به نفهمي و به سارا اس ام اس دادم: راستي كي قراره بيايد خونه ما ؟؟ سارا هم گفت : فردا ديگه مگه نمي دونستي؟؟ منم جواب دادم : نه. توهم مياي ؟؟؟؟ و يك اسمايل چشمك براش فرستادم. خيلي دلم مي خواست سارا مثله من به يه بهونه مهموني را بپيچونه و خونه بمونه تا من هم در يه فرصت مناسب برم پيشش. ولي سارا اس ام اس داد : معلومه كه ميام من مثل تو نيستم كه برم مهموني را خراب كنم. تازه مامانم از اون دفعه خيلي ازدستت ناراحته تازه همون دفعه هم كلي بهمون مشكوك شدن. وقتي اين جواب را خوندم هر چي نقشه كشيده بودم رو سرم خراب شد فهميدم كه اين هفته بايد توي خماري بمونيم.و چيزي كاسب نيستيم. بالاخره فردا رسيد و مهمون ها اومدن. موقع سلام عليك و اينا خيلي نتونستم به سارا توجه كنم و خيلي عادي رد شد و رفت نشست من هم مثله هميشه نشستم كناره سهيل و شروع كرديم به نقد و بررسي بازي هاي ليگ قهرمانان اروپا . اصلا سارا را كلا فراموش كرده بودم تا اينكه احساس كردم سارا اون گوشه سالن داره بال بال مي زنه تا بتونه جلب توجه كنه. يه لحظه بدونه اينكه سهيل بفهمه نگاش كردم ديدم داره نگاه مي كنه و مي خنده و هي پاهاشو تكون ميده. منظورشو نفهميدم تا اينكه خنديدو با چشماش به پاهاش اشاره كرد منم يه نگاه به پاهاش كردم وااااااييييي تازه متوجه شدم منظورش چي بود انگشت هاي پاهاش را لاك آبي زده بود .مثله اينكه مي خواست دفعه ي قبلي را كه لاك نزده بود جبران كنه ولي حيف كه الان اصلا موقعيتش نبود منم نگاش كردم و يه ابرو هام را به نشانه تاييد انداختم بالا و اونم كلي از اينكه من خوشم اومده راضي شد و خنديد. هنوز تو كف پاهاش بودم كه سهيل يه تنه بهم زد و گفت : راستي چي شد ؟ هفته قبل فيفا را نصفه كاره گزاشتي رفتي ؟ ترسيدي؟ منم گفتم : تو فرار كردي بچه. تازه يك گل هم كه عقب بودي. خلاصه مثله هميشه من و سهيل بعد از ده دقيقه كل كلمون شد و رفتيم بالا توي اتاق من تا فيفا بازي كنيم. اتاق من حدوده 10 تا پله مي خوره و ميره از سالن بالا و كلا قسمت اتاق خواب ها از خونه جداست و يه جورايي از هياهوي سالن دوره . من و سهيل ده دقيقه بود كه گرم بازي بوديم و با هر شوت داد و هوارمون مي رفت بالا كه دوباره ديدم سارا كه مثله اين كه با بزرگتر ها حوصله اش سر رفته بود اومد بالا و يه دفعه اومد تو اتاق.ما هم يه لحظه جا خورديم. من يه مرتبه داد زدم : ببين دوباره نيا بازي ما را بهم بزن ها. تازه اقا سهيل داره كم مياره. سهيل هم بهش بر خورد و گفت : من كم ميارم؟ انگار يادت رفته چه تيركي خوردي؟ تا من اومدم جوابشو بدم. يه مرتبه سارا زود تر گفت : چه خبرتونه؟ واسه يه بازي الكي و مسخره اين همه سر و صدا راه مي ندازين. ؟؟ خوبه سر چيزي بازي نمي كنيد؟ شرط هم كه نمي بنديد؟ پس اين همه سر و صدا ماله چيه؟ يه مرتبه ديدم سهيل گفت: سارا دوباره شروع نكن برو بزار بازي مون را بكنيم. من گفتم : قبوله من كه حاضرم شرط هم ببندم شماها كه بازي بلد نيستيد هيچ كدومتون نمي تونيد حتي يك گل به من بزنيد. كه سارا گفت : من كه فوتبال بلد نيستم ولي اگه مردي يه نيد فور اسپيد need for speed)) بزار تا بهت بگم كي بازي بلده . دوباره سهيل پريد وسط حرفمون و گفت : ول كن سارا بعد يك هفته من دوباره يكي را پيدا كردم فيفا بازي كنم تو دوباره پيدات شد؟؟ خواستي اين ماشين سواري مسخره را راه بندازي؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم سارا گفت : معلومه كه نبايد هم خوشت بياد چون تو هميشه مي بازي . سهيل هم گفت : نه خير تو هميشه جر مي زني و گرنه نمي توني منو ببري. و سهيل رو كرد به منو گفت : فقط بلده اعصاب منو خورد كنه وگرنه عمرا نمي تونه منو ببره. منم گفتم : حالا دعوا نكنيد من يه مدل اين بازيو دارم همين خوبه؟؟ مي خوايد بازي كنيد؟ سارا كه گفت : اره خيلي خوبه همين قبول. سهيل هم گفت : باشه ولي به يه شرط هومن داور باشه نذاري اعصاب منو خورد كنه . منم قبول كردم كه بازي شونو ببينم. سارا هم ماشينشو انتخاب كرد و گفت : اقا سهيل حالا هم كه داور هومنه هيچ جري هم نمي زني منم كه مي دوني شرطي بازي مي كنم. سهيل هم از شدت عصبانيت هيچ حرفي نزد و بازي شروع شد. هر دو تاشون يه ماشين برداشتن با رنگ هاي مختلف و بازي مي كردن ولي از همون اول مشخص بود كه سارا شيطنت مي كرد و هي تا ميومد سهيل سبقت بگير ماشينشو مي زد و يه تصادف را مي ا نداخت و خودش دوباره ميوفتاد جلو. هي سهيل اعصابش بيشتر خورد مي شد .فكر نمي كردم سارا اينقدر خوب بازي كنه اگه فيفا هم اينطوري مثل اين بازي مي كرد عاشقش مي شدم. تا اينكه يه جا سهيل ازش سبقت گرفت ولي سارا از پشت چنان كوبيد توي ماشينش كه سهيل چپ كرد و سارا دوباره جلو افتاد و سهيل خيلي عقب افتاد . داد سهيل رفت بالا : هومن ديدي چي كار مي كنه ؟ اخه اين كه نشد بازي؟ من كه كاملا گيج بودم . سارا پريد وسط و گفت : بازي به همين چيزاشه باختي ديگه زيرش نزن هومن هم اينجا شاهده.بعد رو كرد به منو گفت : مگه نه؟؟ منم گفتم : راستش چي بگم ؟ خوب سهيل تو هم اگه مي تونستي مي زديش تا نتونه بره جلو. باختي ديگه. سهيل هم گفت :برو بابا و قهر كرد و رفت روي تخت با عصبانيت نشست .من خواستم برم پيشش كه سارا گفت : سهيل خودتو به اون را نزن زود باش شرط را باختي خودتو لوس نكن. منم كه تازه علت عصبانيت اصلي سهيل را فهميدم گفتم : اره اره سهيل شرط را باختي. منم تعيين مي كنم شرط چيه. بايد ........... تا اومدم حرف بزنم سارا گفت : نه خير خودش مي دونه تنبيهش چيه. كه سهيل گفت : باشه بابا كيو مي ترسوني. يه مرتبه ديدم سهيل داره جوراب سفيداشو در مياره. يه مرتبه ضربان قلبم رفت بالا فكر نمي كردم قضيه اين باشه . يعني با داداششم اره؟؟ كه سارا گفت : افرين پسر خوب. من هنوز گيج بودم اخه وقتي پاهاي سهيل را ديدم كه داشتن لخت مي شدن بد جوري تحريك شدم پاهاش مثله پاهاي خواهرش نبود ولي خيلي با حال بود. سهيل هم دراز كشيد و پاهاشو گزاشت لبه تخت انگار قبلا بار ها و بار ها سارا با اين داداشش فلك بازي كرده بود و عادت كرده بود سهيل
. همين كه سارا بلند شد من گفتم : چه خبره ؟ چي كار مي كنيد؟ كه سهيل گفت : هيچي بابا الان تموم ميشه . معلوم بود كه بر عكس خواهرش سهيل اصلا از فلك خوشش نمياد. يه مرتبه ديدم سارا يه چشمك به من زد و رفت پشت پاهاي سهيل و ومچ بندشو كه هميشه دور دستش بود ( يه دست بنده كشي كه روش علامت نايك بود)دو تا تا كرد وانداخت دور پاهاي سهيل . سهيل هم كه جلوي من خجالت مي كشيد گفت : زود تمومش كن. سارا گفت : حرف نزن بزار كارمو بكنم. ديگه نتونستم بشينم بلند شدم و رفتم نزديك تر پاهاي سهيل خيلي با حال شده بود هر چند كه دستگاه فلك نبود و خودش پاهاشو بالا گرفته بود ولي با اين حال خيلي تحريك كننده بود. داشتم خودم را براي ديدن فلك شدنه يه ادم غير فلكدوست به دست يه ادم فلكدوست اماده مي كردم كه ديدم سارا دستشو برد بالا و با ناخوناي بلندش كشيد كف پاهاي سهيل. سهيل هم بد جوري قلقلكش اومد و گفت : نكنننننننننننننن و شروع كرد به خودش پيچيدن .قلقلك سهيل خيلي منو تحريك كرد مخصوصا اين كه سارا داشت با ناخوناش هم سهيل را قلقلك مي كرد هم خودشو ارضا مي كرد و از اين كه پاهاي سهيل زيره دستاش اين قدر تكون مي خوره و بي قراره لذت مي برد. و هر چند لحظه يك بار به من يه چشمك مي زد ولي من از يه طرف ناراحت بودم كه حيف شد كاشكي به جاي قلقلك فلكش مي كرد كه ديدم يه مرتبه وسط قلقلك سهيل داد زد.اههههههههههههههههه . معركه بود سارا موبايلشو در اورده بود و به موبايلش يه بند خيلي بلند اويزون بود از اونا كه مي ندازن گردنشون . جنس بندش هم لاستيك سياه بود با تيكه هاي فلزي نقره اي بود. خلاصه ديدم بند را بلند مي كنه و با تمامه قدرت مي زنه كف پاي سهيل. اره تازه تنبيه اصلي شروع شده بود.
بند را مي برد بالا و مستقيم مي زد كف پاي سهيل . دقيقا وسط مي زد. سهيل هم خيلي درد مي كشيد. و جالب اينجا بود كه اصلا سهيل لذت نمي برد تا حالا هر كس را فلك كرده بودم از فلك شدن لذت مي برد ولي سهيل هر ضربه براش خيلي دردناك بود و ارزو مي كرد تموم بشه .سارا هم كاري به اين كارا نداشت حال خودش را مي برد تا اينكه دسشو برد بالا و محكم زد سر انگشتاي سهيل سهيل هم بد جوري پا و انگشتاشو جمع كرد كه اين كارش باعث شد من توي صورت سهيل نگاه كنم و سهيل هم خيلي خجالت كشيد واسه اين كه كم نياره دوباره پاهاشو گزاشت لبه تخت و كف پاشو واسه اين كه لج سارا را در بياره تا جايي كه تونست صاف كرد و گفت : زود باش ديگه يه دو تا ديگه بزن مي خوام برم. كه سارا گفت : مي خواي بري تازه شروع شده و يه دستش را گرفت به پاهاي سهيل تا پاشو تكون نده و بااون دستش يه ضربه محكم زد كه داد سهيل رفت بالا.سارا با يه لحن ديگه گفت : يالا زود باش اعتراف كن بازي من خيلي از تو بهتره .و يه ضربه ديگه زد و سهيل به زور مي خواست پاشو از دستاي سارا در بياره و گفت : عمرا نمي گم. تو اصلا بازي بلد نيستي .وقتي ضربه ي بعدي را سارا زد ديگه سهيل پاشو از دست سارا در اورده بود كه من يه مرتبه پريدم و پاي سهيل را محكم دو دستي به لبه تخت چسبوندم . سارا كه فكر مي كرد فلك تموم شده خيلي شكه شد سهيل هم تعجب كرد. ولي من كه از اين بازي خوشم اومده بود خنديدم و گفتم : سهيل اعتراف مي كني يا نه؟ با اين حرف من سارا پريد هوا و گفت : اخ جون . هومن اين بچه را بگير تا من ادبش كنم. و با خيال راحت دو دستي محكم زد كف پاي سهيل. اهههههههههههههههههههههههههههههه هومن نا مرد تو منو فروختي ؟ باشه به هم مي رسيم.كه ضربه ي دوم را خورد : اهههههههههههههههههههههه كف پام سوخت نا مردا. خيلي سعي كرد پاشو از دست من در بياره ولي وقتي نا اميد شد گفت : باشه بابا اعتراف مي كنم بازي سارا خيلي بهتره. سارا خنديد و خواست بازي را تموم كنه كه من گفتم : نه نه نه بايد بگي منچستر يونايتد سوراخه . ويه لبخند شيطاني زدم. تا اين حرف را زدم سارا زد زيره خنده و گفت : اره اره اره بگو تا نزدمت. سهيل هم گفت : اين يكيو عمرا نمي گم.كه من يه اشاره به سارا كردم و سارا گفت : چشم قربان هرچي شما بگي .و محكم زد دقيقا وسط كف پاي سهيل اينقدر محكم زد كه كنترلش را از دست داد به دست منم خورد. منم سرش داد زدم كه اهاي حواستو جمع كن وگرنه تو هم مثه اين.......... با اين حرف من سهيل خوشحال شد گفت : اره اقا هومن اين را هم فلك كنيد خيلي بي ادبه . كه من گفتم به تو مربوط نيست اعتراف كن . با اون حرفي كه من به سارا زدم سارا خيلي حالتش عوض شد و تحريك تر شد و گفت : چشم اقا ديگه تكرار نمي شه . عينه يه شكنجه گر حرفه اي عمل مي كرد و محكم زد كف پاي سهيل .اههههههههههههههههه.نه نمي گم.
سارا محكم بزن .
چشم اقا. شترررررررررررررررق .
اخ اخ نا مردا
. شتررررررررق
.باشه غلط كردم منچستر سورا.........
كه سارا يه ضربه ي محكم زد و
من گفتم : درست بگو منچستر چي ؟؟؟/ نشنيدم.
سارا هم فرصت را غنيمت شمرده بود و پشت هم مي زد حتي دستش هم خسته شد و با اون يكي دستش هم مي زد.
كه سهيل هم گفت : سوراااااخ. بابا منچستر سوراخه . خوبه؟
گفتم افرين خوبه. حالا بگو كريس رونالدو اشغاله .اينو كه گفتم انگار سارا از اين رو به اون رو شد. انگار خيلي با اسمه كريس تحريك شد و سهيل هم داد زد اااااااااا ديگه شورشو در اوردي . بس كن ديگه. كه سارا گفت : نه خير بگو بگو و پشت سر هم تركه مي زد انگار فكر مي كرد داره كريس رونالدو را فلك مي كنه . كف پاي سهيل داشت منفجر مي شد سرخ سرخ شده بود و من ديگه هيچ كاره بودم سارا وحشتناك مي زد و ديگه مي دونست كه اخراشه سهيل اينقدر داد و هوار كرد كه صدا رفت پايين و با صداي عمه ام همه ما خشكمون زد . چه خبره چقدر صدا مي ديديد؟ چي كار مي كنيد. سهيل كه توي بد وضعيتي بود گفت : هيچي هيچي . الان ميايم و پاشو از دست من كشيد بيرون و شروع كرد اون دستبند را از پاش باز كرد و كف پاش را مي ماليد
سارا معلوم بود كه خوشش اومده بود ولي با صداي مامانش به خودش اومد و نشست موبايلش را هم بندش را دورش پيچيد و گزاشت تو جيبش . عمه داد زد بسه ديگه بيايد شام حاضره. منم گفتم باشه الان ميام . و بعد يه نگاه به سهيل كردم و زدم زيره خنده گفتم : اين كريس رونالدو هميشه دقيقه نود كارشو مي كنه . كه سهيل هم خنديد و در حالي كه مي خواست جورابشو بپوشه گفت : ولي خيلي نا مردي كرديد ها . به هم مي رسيم من كه خيلي گشنمه و رفت. دو قدم اول يه كم بفهمي نفهمي لنگ زد و لي بعد درست شد و رفت پايين. من و سارا تنها شديم نگاش كردم و گفتم : كارت را خوب بلد بوديا . گفت : تازه اين كه داداشم بود دلم براش مي سوخت اينجوري بود. تازه تركه هم نبود خنديد و گفت : تازه كجاشو ديدي ؟؟ من هم يه نگاه به اون انگشتاش كردم و گفتم : لاك قشنگات كه مي گفتي ايناست؟ يه دست به پاهاش كشيد و كف پاهاي قشنگشو گرفت جلوي من. يه لحظه احساس كردم كه مي خواد من كف پاشو براش ليس بزنم ترسيدم اخه از اين صحبت ها تا حالا با هم نداشتيم كه گفت : بي خود فكر نكن دستت ديگه به اين پاها نمي رسه .يه نگاه به جوراب سفيداي پاي من كردو اون دستبند نخي كه به پاي سهيل بود را برام پرت كرد و گفت بيا بگيرش پيشه تو باشه لازمت ميشه و خنديد و رفت . منم بعد چند دقيقه اتاق را جمع و جور كردم و رفتم شام.

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

فلک با جوراب نازک


داستان فلک کده

قسمت اول

يه روز مثله هميشه داشتم از دانشگاه خسته و كوفته بر مي گشتم خونه كه ديدم بازم يه شماره غريبه داره ميس كال مي زنه .اخه از وقتي ايرانسل اومده من يكي كه تقريبا هفته اي چند تا مزاحم داشتم. روي همين حساب هيچ توجهي نكردم و رفتم.ديدم كه انگار ول كن نيست . گوشيمو گزاشتم توي كيفم و اومدم بعد نيم ساعت كه رسيدم خونه و گوشيم را در اوردم ديدم انگار اس ام اس داده . پيش خودم گفتم اين هم حتما از بچه هاي كلاسه كه مي خواد منو امتحان كنه يا سر كار بزاره ولي وقتي اس ام اس را خوندم خيلي تعجب كردم.
نوشته بود: چرا جواب ميس كال هاي منو نمي دي .دلت كتك مي خواد؟ حتما بايد بيام فلكت كنم ؟ .
اين جمله ي اخرش خيلي مشكوك بود. تو فكر بودم كه يعني فرستنده ي اس ام اس يه فلك دوسته يا نه ؟ شايد هم عادي از اين كلمه استفاده كرده. رفته بودم توي فكر كه ديدم دوباره ميس كال زد .من هم گفتم بزار اين دفعه جواب بدم. گوشي را بر داشتم تا بهش زنگ بزنم تا بفهمم كيه؟ ولي اون گوشيش را جواب نداد.
يك دقيقه بعد اس ام اس داد كه : افرين مي بينم كه ترسيدي و سر عقل اومدي ولي خيلي دير جواب دادي بايد فلك شي . برو جوراباتو در ار .
ديگه خيلي گيج شده بودم يه ذره هم عصباني شده بودم . اخه يعني چي ؟ اين چه طرز صحبت كردن بود؟ حالا اگه طرف واقعا فلك دوست بود هم من بايد فلك مي كردم اونو . نه اون منو.
بهش اس ام اس دادم كه : شما؟
اونم جواب داد كه چهار تا تركه كه خورد كف پات منو يادت مياد.
ديگه واقعا داشتم ديوونه مي شدم. خداي من يعني اين كيه؟ خيلي فكر كردم ولي تا جايي كه يادم بود من هيچ جا شماره موبايلمو به فلكدوست ها نداده بودم توي وبلاگ هم شماره نداده بودم. تا اين كه خودش اس ام اس داد و خودشو معرفي كرد كه اسمش الهامه و 25 سالشه و ايدي منو از وبلاگم ديده و سيستم منو يه بار هك كرده و با اشنايي با ساير اعضاي ياهو مسنجر شماره ي منو از يه نفر گرفته.احتمالش بود چون كه مسنجر من يه بار هك شده و بچه هايي كه هنوز با من مي چتن مي دونن كه مسنجر من ويروس مي فرسته.و خيلي از دوستام شماره منو داشتن ولي غريبه نبودن مثله اين كه الهام مخه يه نفر را زده بود و شماره منو هم ازش گرفته بود. نمي دونستم كدوم ادم فروشي اين كار را كرده اخه شماره ثابت منو بهش داده بود و من اين شماره را فقط به ادم هاي مطمئن مي دادم. حدس زدم كه حالا در هر صورت اصلا خوشم نمياد كه اين دختره به خودش اجازه بده منو فلك كنه.
منم يه اس ام اس بهش دادم كه : تو غلط مي كني كه منو هك مي كني. به خاطر اين كارت من بايد تو را فلك كنم. اون هم جواب داد كه : غلط كردم و منو ببخشيد و خواهش مي كنم جورابامو در نياريدو..... .
ديگه باقيشو خودتون مي تونيد حدس بزنيد كه چي شد. ديگه هر روز اين به من اس ام اس مي داد و يه جورايي خودشو ارضا مي كرد و ابرازه محبت مي كرد و چند باري هم توي مسنجر چت كرديم و لي قرار نمي زاشت همو ببينيم. حتي تلفني هم نمي خواست حرف بزنيم . و فقط اس ام اس. چند بار هم به اصرار من حاضر شد پشت تلفن حرف بزنه تا صداشو بشنوم. اونم خيلي كوتاه. خيلي هم مزاحمم نمي شد واسه همين من هم كاريش نداشتم. تا اين كه بعد از حدوده يك ماه و خورده اي توي خونه تنها بودم و روي تخت دراز كشيده بودم كه ديدم گوشيم داره زنگ مي خوره ديدم خودشه فكر كردم مي خواد ميس كال بزنه . ولي مثله اين كه نه داشت زنگ مي زد تعجب كردم افتاب از كدوم طرف در اومده كه اين راضي شده به ما زنگ بزنه .
جواب دادم وگفتم : الو سلام . چه عجب .
جواب داد : سلام چطوري؟ خوبي؟ .
احساس كردم صدا با صداي قبلي فرق داره ولي خوب من كه تا حالا درست حسابي باهاش حرف نزده بودم شايد اشتباه مي كردم .
گفتم : خوشحالمون كردين افتخار دادين به ما زنگ زدين. حالا خودتون خوبيد ؟ گفت : مرسي .
منم مثله هميشه گفتم : حال پاهاتون چطوره؟
منتظر بودم مثله هميشه بگه سلام مي رسونن و بريم تو كاره فلك. كه يه دفعه ديدم
گفت : چرت و پرت چي مي گي هومن حالت خوبه ؟
ديدم داد زد ولي صدا خيلي اشنا بود باورم نمي شد .
گفتم : عمه جون شماييد؟؟
گفت : اره ديگه پس فكر كردي كيه ؟ راستي چي گفتي؟ حال پاهام چطوره؟؟
منم ديدم دارم ضايع مي شم گفتم : نه گفتم حال باباتونو چطوره؟ اشتباه شنيدي. كه گفت : وا هومن چقدر امروز عوض شدي اقا جون هم خوبه پاشو بيا خونه ما امروز مهمونيد گوشي مامانت شارژ نداشت من بهت زنگ زدم.
من هم سريع گفتم : عمه اين گوشي مال شماست؟؟؟
گفت : گوشي ساراست .گوشيش اينجا بود با اون زنگ زدم خودش رفته خريد.
خداحافظي كردمو افتادم روي تخت. خشكم زده بود. چند بار شماره را چك كردم درست بود. ولي الهام؟؟؟ سارا؟؟؟؟ اين ها چه ربطي به هم دارن؟ اخه . مغزم كامل هنگ كرده بود.
هميشه اتفاق هاي مهم طوري اتفاق مي افتند كه هيچ وقت انتظارشو نداري . مثلا سارا تنها كسي بود كه هيچ وقت فكر نمي كردم حتي با هم يه دوستي ساده داشته باشيم چه برسه به اين جريان . سارا دو سه سال از من كوچكتر بود و هميشه دختر ساده و خجالتي بود و هيچكس توي فاميل كوچكترين توجه بهش نمي كرد. درسته كه خيلي قيافه جذابي نداشت ولي زشت هم نبود در كل براي يه نفر مثله من كه هميشه پر سر و صدا و شلوغ بودم كه تا حالا يه با ر هم به چشم نيومده بود اخه خيلي ساكت و گوشه گيربود .به هر ترتيبي بود حاضر شدم رفتم خونشون. وقتي رسيدم سلام كردم و مستقيم رفتم اتاق سهيل داداشه سارا دلم نمي خواست سارا را ببينم كه فكر كنه براي من مهمه اصلا وقتي از كنارم رد مي شد كوچكترين توجهي بهش نمي كردم مثله هميشه اخه قبلا هم همينطوري باهاش بودم . و نشستم پاي كامپيوتر و طبق معمول فيفا بازي كردن شروع شد و من هم همه چيز يادم رفت و تا يك گل به سهيل زدم جيغ و داد كردم و يه مرتبه سارا اومد داخل و گفت چه خبره خونه را گزاشتين روي سرتون. و سهيل را كه ازش كوچكتر بود از اتاق بيرون كرد سهيل هم كه از خداش بود بازي را كه باخته فرار كنه سريع منو سارا را توي اتاق تنها گزاشت .سارا خيلي سريع با يه لحنه اروم تر از اوني كه با سهيل حرف مي زد گفت : مامانم بهت زنگ زد؟؟
گفتم: اره اتفاقا شمارش هم خيلي اشنا بود برام.
كه سارا سرشو انداخت پايين و همون دختر خجالتي هميشه شد و
گفت : ببخشيد.
منم گفتم : چرا اين كار را كردي؟
گفت : هر چي گفتم دروغ بود من فقط يه بار توي لپ تاپت چند تا عكس ديدم كه فهميدم جفتمون........ اينجاي حرفشو خورد .
من هم گفتم : بالاخره كار خوبي نكردي . بلند شدم برم بيرون كه
گفت : كجا داري ميري ؟
منم گفتم : خونمون.
و كلي با عمه ام چونه زدم كه فردا امتحان دارم و همين كه ديدمتون كافيه و شام نمي مونم و خلاصه رفتم تنها خونه.
هنوز توي راه بودم كه سارا اس ام اس داد : از دسته من عصباني هستي؟ مي دونم حق داري بايد تنبيه بشم.
من هم اصلا خوشم نيومده بود كه يك ماه سر كار بودم و اصلا جوابشوندادم. يه نيم ساعتي بود كه خونه بودم كه ديدم دارن زنگ ميزنن. فكر كردم كه مامانم اينا از اين كه من زود رفتم خوششون نيومده و اونا هم زود برگشتن. ولي وقتي از پشته ايفون سارا را ديدم باورم نشد. چطوري اومده اينجا؟ ايفون را بر داشتم و گفتم : بله؟ گفت : براتون شام اوردم مي شه باز كنيد؟ من هم باز كردم و رفتم تو اتاقم . خيلي زود اومد تو و گفت : مامانم گفت كه برات غذا بياريم من هم گفتم خودم برات ميارم. گفتم: دست شما درد نكنه. ممنون.
كه سارا گفت : هومن خيلي از دست من ناراحتي ؟ ببخشيد. غلط كردم. فقط به كسي نگو. من هم گفتم : يك ماه منو گزاشتي سر كار خجالت نكشيدي ؟ پر رو ؟ ديدم يه لحظه نشست روي زمين سرشو خم كرد و گفت: غلط كردم . ببخشيد هر چي شما بگيد. اين دفعه لحن صداش تابلو بود كه داره ادا در مياره. منم خندم گرفت. كه يهو ديدم سارا هم زد زيره خنده و گفت : هومن به خدا نمي خواستم اينقدر طولاني شه ولي چون خيلي با حال بودي دلم نيومد رابطه را قطع كنم. منم خنديدم و گفت حالا نمي خواي تنبيهم كني؟ گفتم : چرا كه نه دلم مي خواد تلافي تمومه اين روزا رو سرت در بيارم. اون هم گفت : اقا يواش بزنيا .منم گفتم : زود باش بخواب .خم شدم تا جوراباشو در ارم كه ديدم چشماشو بسته. من هم اروم انگشت انداختم زير جوراب هاش . توي اس ام اس هاش گفته بود از جوراب در اوردن خوشش مياد.انگشتم را اروم كشيدم زيره كشه جوراب ساق كوتاش تمومه جوراب سفيد بود ولي با كش صورتي يه ذره جوراب را كشيدم پايين كه احساس كردم داره زيادي حال مي كنه خودم هم بد جور داغ شده بودم مي خواستم زودتر پاهاشو ببينم. كه جوراب را يه مرتبه سريع از پاش در اوردم. كه يه جيغ كوتاه زد مثله اينكه از اينكه حالشو خراب كردم بدش اومده بود ولي وقتي ديد دارم كف پاشو چه جوري نوازش مي كنم دوباره چشاشو بست. خيلي شوكه شده بودم تمومه اين مدت پاهاي سارا را نديده بودم عجب چيزي را از دست داده بودم پاهاي كشيده يه ذره سبزه با پوسته خيلي نرم كه انگشت ادم روش سر مي خورد. با انگشت هاي ظريف كه جالب بود كه انگشت هاش جفت نبودن و بينه انگشتاش به اندازه ضخامت يه خودكار فاصله بود همينطور كه انگشتاشو مي ماليدم فكر كردم كه هر كدوم اين اگشتارو مي شه جدا از بقيه فلك كرد بد جوري توي كف انگشتاش بودم كه يه دفعه ديدم لاك نزده . يه مرتبه پاهاشو انداختم زمين و داد زدم : يعني چي؟؟ يه مرتبه چشاشو باز كرد و گفت : چيه پاهام بو ميده ؟ منم خنديدم و گفتم : نه چرا لاك نزدي؟؟ گفت : اي واي ببخشيد ديگه عجله اي شد يادم رفت . گفتم : تو كه هميشه مي گفتي من لاك آبي مي زنم پس چي شد؟ گفت : دفعه بعدي مي زنم. منم گفتم: به خاطر اين كارت هر انگشتت 3 تا تركه جدا مي خوره. كه گفت : وايييي نه انگشت هاي پاشو توي دسته من خم كرد. گفتم: هنوز كه شروع نكردم. گفت : مي ترسم. من هم بلند شدم صندلي را كشيدم جلو گفتم پاهاتو بزار روي صندلي. كه گفت : من فلك سنتي مي خوام.منم گفتم : بزار دفعه ي بعد .كه گفت : ميري اون كيفه منو بياري؟ منم با تعجب رفتم سر كيفش درش را باز كردم ديدم. انگار سارا قبلا به فكر بوده يه طناب نخي با حال داشت با يه خط كش پلاستيكي. منم رفتم بالاي سرش و گفتم اين طنابه خوبه ولي خط كش نه. و طنابو بهش دادم و در حالي كه پاشو از توي حلقه ي طناب رد مي كرد گفت قبلا خودمو با خط كش فلك كردم خيلي درد داره. من هم يكي زدم كف دستم گفتم : اصلا فايده نداره تو پاهاتو اماده كن تا من بيام. وقتي بر گشتم يه تركه و چوبم كه هميشه زير فرش قايم مي كردم را اوردم و ديدم كه سارا پاشو از توي طناب رد كرده و من هم با چوب پاشو پيچوندم و گذاشتم بين دو تا صندلي. تا تركه را اوردم بالا يهو سارا گفت : نه نه نه اقا خواهش مي كنم با همون خط كش خودم. من هم گفتم نه بچه بازي كه نيست يكي زدم دوباره كف دستم و گفتم خط كش درد نداره. گفت: كف پا بزني خيلي درد داره.من هم گفتم باشه بابا جورابم را در اوردم و يكي زدم كف پام و گفتم اصلا درد نداره. كه يهو ديدم سارا به كف پام خيره شده و ميگه . ميشه من هم يه دونه بزنم؟ گفتم :پر رو نشو. گفت خواهش مي كنم من هم گفتم باشه كف پامو بردم جلوي صورتش و اون هم خط كش را ازم گرفت و يه دونه محكم زد كف پام. دردم گرفت ولي خيلي واسه ما افت داشت كه بفهمه واسه همين هيچي نگفتم ديدم با يه دستش پامو فشار داد و با اون يكي محكم زد كف پام. ديدم داره سه مي شه پامو از دستش كشيدم و گفتم پر رو نشو.كه ديدم انگار خوشش اومده و گفت« اقا بعدش ميشه من فلكت كنم؟ منم گفتم : هرگز. گستاخ . پر رو شدي. گفت: خواهش مي كنم خيلي پاهات باحاله. منم يكي با تركه زدم كف پاش كه باعث شد خيلي جا بخوره و گفتم يه بار ديگه از اين حرفا بزني كف پاتو سياه مي كنم. گفت ببخشيد. من هم همونطور كه گفته بودم رفتم سمته انگشتاش و يكي با تركه محكم زدم روي شست پاش. كه ديدم جيغ زد و گفت : اقا غلط كردم خيلي درد داره. من هم كه خوشم اومده بود يكي ديگه محكم زدم روي شستش واقعا عالي بود شستش با انگشت هاي ديگه اش فاصله داشت و خيلي خوب تركه مي خورد.كه ديدم گفت: اقا حداقل انگشتامو با خط كش بزن بعد با تركه فلكم كن. منم ديدم خيلي سرخ شده گفتم باشه ولي بعد از اين دو تا و به شست هاش اشاره كردم اونم سرش را تكون داد و قبول كرد من هم تا جايي كه تونستم محكم زدم سر انگشت هاش . بعد خط كش را بر داشتم و چون فاصلهي بين انگشت هاش كم شده بود با خط كش راحت تر مي زدمشون و شروع كردم به هر انگشت سه تا زدن خيلي با حال بود با هر ضربه انگشتاش سرخ مي شدن بعد همزمان با اه سارا دوباره سفيد مي شدن .جالب تر اين بود كه تازه فهميدم چرا سارا از اين خط كش ها خوشش مياد با هر ضربه خط كش ها صداي خيلي با حالي مي دادن.كه معلوم بود وقتي خودشو فلك مي كرده كلي با اين صدا ارضا مي شده.اون موقع هم با ضربات من ديگه حالش دو برابر شده بود و داشت اه اه مي كرد .كه ديگه من هم بد جوري داغ شدم وكنترلم را از دست دادم و يه مرتبه با همون خط كش محكم زدم كف پاش كه صداي خيلي با حالي داد كه سارا دو تا دستشو محكم گرفت روي دهنش و معلوم بود كه اين صدا خيلي بهش حال ميده . من هم ديگه تقريبا تركه را فراموش كرده بودم و داشتم با همون خطكش محكم مي زدم كف پاهاش هر ضربه كه مي زدم احساس مي كردم داره رنگ كف پاش از اون حالت سرد اوليه در مياد و هي قرمز تر مي شد و خيلي منو شهوتي مي كرد ولي فقط كافي بود يه لحظه چشمم را از كف پاش بر دارم و به صورت سارا كه پشت دستاش بود نگاه كم تا دو برابر داغ بشم با هر ضربه تموم عضلات صورتش تكون مي خورد و دندوناش كه لبشو گاز مي گرفت را زير دستش قايم كرده بود تا من نفهمم. پيش خودم گفتم اين كه با خط كش اين طوري ميشه تركه چي كارش مي كنه خط كش را انداختم و تركه را محكم و ناگهاني زدم كف پاش يه مرتبه دستش را از صورتش برداشت و گفت : نه........... من هم محكم ضربه دوم را زدم كه ديدم بد جور پاشو با طناب ها از روي صندلي تكون داد اخه فلك ما خيلي محكم نبود و تا حالا هم خودش همكاري كرده بود كه پاشو تكون نمي داد.من هم پاشو با دستم گرفتم و گفتم : تازه فلك شروع شده تا حالا بچه بازي بود. مثله اين كه از اين حرف من به خودش اومد و يه مرتبه پاهاشو منقبض كرد و كف پاش صاف صاف شد كه خيلي تحريك كننده بود ولي خوشم نيومد چون حدوده يه ربعي بود كه داشتم فلكش مي كردم ولي انگار نه انگار چون اصلا جاي هيچ ضربه اي روي كف پاش نبود فقط يه ذره سرخ شده بود واسه همين از خودم خجالت كشيدم و تلافيشو سر در اوردم تركه را محكم زدم دقيقا وسط گودي پاش بد جوري تكون خورد ولي مثله اين كه اراده كرده بود يك فلك حسابي را تجربه كنه واسه همين كف پاشو دوباره صاف كرد من هم يه ذره رعايت كردم و كم پشت تر ضربه زدم ولي با سرعت بيشتر خيلي لذت بخش بود تازه فهميدم هيچ چي تركه خودمون نمي شه دستم خيلي راحت تر بود وقتي تركه مي زدم و صداش هم خيلي بهتر از اون خط كش مسخره بود ديگه كم كم بعد از هر تركه تا خوردن تركه بعدي كف پاهاش مي لرزيد و من هم تازه سر حال اومده بودم كه چشم را از كف پاش برداشتم و ديدم كه انگار سارا بيشتر از من حال اومده ديگه تعارف را كنار گزاشته بود و تقريبا لباس هاشم كامل باز كرده بود و تمومه تمركزش را گزاشته بود روي فلك شدن و انگار تمومه وجودش توي كف پاش جمع شده بود و من هم با هر ضربه به كف پاش احساس غرور بيشتر مي كردم كه دارم همچين دختر سفت و محكمي را فلك مي كنم از اون جيغ هاي مسخره توي كليپ ها خبر نيود و فقط هر چند تا تركه يه اههههههه مي كشيد و لب هاشو جمع مي كرد يا گاز مي گرفت .ديگه اينقدر جذب جزئيات سارا شدم كه نمي دونستم چندمين تركه را دارم مي زنم كف پاهاش ديگه معلوم بود خسته شده و داشت مي لرزيد كه گفت 5 تا ضربه اخر را محكم بزن. من هم فهميدم كه ديگه مي خواد تمومش كنه . واسه همين گفتم باشه خودت بشمر. و معلوم بود كه مي خواست مقاومت خودشو واسه فلك شدن بسنجه كه تا حالاش عالي بود . دستمو بردم عقب و با يه چرخش تركه تو هوا محكم زدم كفه پاش چون تركه را تو هوا چرخوندم دقيق نتونستم بزنم جايي كه مي خوام واسه همين خورد به پاشنه پاش ولي بعد اون ضربه سارا گفت : 1 يك ولي لحن صداش كاملا بقض را نشون مي داد ضربه دوم را محكم تر و دقيق تر زدم خيلي از اين ضربه راضي بودم كه ديدم سارا گفت :2 ولي بعدش كاملا گريه كرد و دائم فين فين مي كرد و اشك مي ريخت. من خواستم ضربه بعدي را نزنم كه با همون لحن گفت : فلكم كن بزن اههههههه. من هم ادامه دادم . مثله اين كه از اين ترحمي كه من براش كردم بدش اومد چون كف پاشو كامل منقبض كرد و و راست نگه داشت ولي هنوز نمي تونست جلوي اشكاشو بگيره . من هم تركه را بردم بالا و لي يواش تر از قبل زدم كف پاش ولي نشمرد .ضربه ي بعدي را خيلي محكم زدم كه گفت : 3 .فهميدم خيلي از فلك شدن خوشش مياد و رحمش نكردم ضربه ي چهار را دوباره سر انگشتاش زدم و با يك صداي جيغ مانند گفت :4. براي ضربه اخر تركه را بردم بالا و نگه داشتم دلم نميومد بزنم سارا هم مدام با چشماش دست منو مواظب بود كه بعد چند ثانيه محكم ترين ضربه را زدم دقيق ضربدري كف پاش كه بعد اين ضربه انگار سارا بيهوش شد كف پاش كه تمومه مدت سفت و شق وايساده بود يه مرتبه افتاد و خيال سارا راحت بود كه فلك تموم شده ديگه بدنش را شل كرد تند تند نفس مي كشيد و مثل من خيس عرق بود من هم ديگه حال نداشتم روي تخت افتادم و ديدم كه سارا يواش يواش داره پاشو از توي فلك در مياره و مي ماله كه ديدم مي خواد جوراباشو پاش كنه من هم رفتم جلو گفتم نه الان نپوش . گفت : نه .مي خوام برم .گفتم اخه پاهات.......كه حرفمو قطع كرد و گفت : حقم بود تو هم خيلي خوب فلك كردي. ولي يادت باشه نوبت منم ميشه . اينو كه گفت خنديد. منم خيالم راحت شد كه ناراحت نشده . وبراش يه آژانس گرفتم تا بره . ولي وقتي رفت همش به اين فكر مي كردم كه اگه من جاي اون فلك مي شدم مي تونستم اينطور تحمل كنم ؟؟ و وقتي ياد اين جمله افتادم كه گفت : نوبت من هم ميشه. تنم لرزيد.
ادامه دارد ...............................
ارسالی از هومن فلک کده عزیز