۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
داستان فلك كده
قسمت دوم
بعد از اون روز ديگه تمومه فكر و ذكرم شده بود سارا و پاهاش .با اينكه ديگه همديگه را شناخته بوديم ولي هنوز هر روز به هم اس ام اس مي داديم و حالا ديگه با شناختي هم كه از همديگه داشتيم رابطه ما خيلي قوي تر شده بود. تا رسيد به هفته بعد كه نوبت عمه اينا بود كه بيان خونه ما . امروز پنج شنبه بود و فردا قرار بود بيان خونه ما . من با اين كه اين موضوع را مي دونستم ولي خودم را زدم به نفهمي و به سارا اس ام اس دادم: راستي كي قراره بيايد خونه ما ؟؟ سارا هم گفت : فردا ديگه مگه نمي دونستي؟؟ منم جواب دادم : نه. توهم مياي ؟؟؟؟ و يك اسمايل چشمك براش فرستادم. خيلي دلم مي خواست سارا مثله من به يه بهونه مهموني را بپيچونه و خونه بمونه تا من هم در يه فرصت مناسب برم پيشش. ولي سارا اس ام اس داد : معلومه كه ميام من مثل تو نيستم كه برم مهموني را خراب كنم. تازه مامانم از اون دفعه خيلي ازدستت ناراحته تازه همون دفعه هم كلي بهمون مشكوك شدن. وقتي اين جواب را خوندم هر چي نقشه كشيده بودم رو سرم خراب شد فهميدم كه اين هفته بايد توي خماري بمونيم.و چيزي كاسب نيستيم. بالاخره فردا رسيد و مهمون ها اومدن. موقع سلام عليك و اينا خيلي نتونستم به سارا توجه كنم و خيلي عادي رد شد و رفت نشست من هم مثله هميشه نشستم كناره سهيل و شروع كرديم به نقد و بررسي بازي هاي ليگ قهرمانان اروپا . اصلا سارا را كلا فراموش كرده بودم تا اينكه احساس كردم سارا اون گوشه سالن داره بال بال مي زنه تا بتونه جلب توجه كنه. يه لحظه بدونه اينكه سهيل بفهمه نگاش كردم ديدم داره نگاه مي كنه و مي خنده و هي پاهاشو تكون ميده. منظورشو نفهميدم تا اينكه خنديدو با چشماش به پاهاش اشاره كرد منم يه نگاه به پاهاش كردم وااااااييييي تازه متوجه شدم منظورش چي بود انگشت هاي پاهاش را لاك آبي زده بود .مثله اينكه مي خواست دفعه ي قبلي را كه لاك نزده بود جبران كنه ولي حيف كه الان اصلا موقعيتش نبود منم نگاش كردم و يه ابرو هام را به نشانه تاييد انداختم بالا و اونم كلي از اينكه من خوشم اومده راضي شد و خنديد. هنوز تو كف پاهاش بودم كه سهيل يه تنه بهم زد و گفت : راستي چي شد ؟ هفته قبل فيفا را نصفه كاره گزاشتي رفتي ؟ ترسيدي؟ منم گفتم : تو فرار كردي بچه. تازه يك گل هم كه عقب بودي. خلاصه مثله هميشه من و سهيل بعد از ده دقيقه كل كلمون شد و رفتيم بالا توي اتاق من تا فيفا بازي كنيم. اتاق من حدوده 10 تا پله مي خوره و ميره از سالن بالا و كلا قسمت اتاق خواب ها از خونه جداست و يه جورايي از هياهوي سالن دوره . من و سهيل ده دقيقه بود كه گرم بازي بوديم و با هر شوت داد و هوارمون مي رفت بالا كه دوباره ديدم سارا كه مثله اين كه با بزرگتر ها حوصله اش سر رفته بود اومد بالا و يه دفعه اومد تو اتاق.ما هم يه لحظه جا خورديم. من يه مرتبه داد زدم : ببين دوباره نيا بازي ما را بهم بزن ها. تازه اقا سهيل داره كم مياره. سهيل هم بهش بر خورد و گفت : من كم ميارم؟ انگار يادت رفته چه تيركي خوردي؟ تا من اومدم جوابشو بدم. يه مرتبه سارا زود تر گفت : چه خبرتونه؟ واسه يه بازي الكي و مسخره اين همه سر و صدا راه مي ندازين. ؟؟ خوبه سر چيزي بازي نمي كنيد؟ شرط هم كه نمي بنديد؟ پس اين همه سر و صدا ماله چيه؟ يه مرتبه ديدم سهيل گفت: سارا دوباره شروع نكن برو بزار بازي مون را بكنيم. من گفتم : قبوله من كه حاضرم شرط هم ببندم شماها كه بازي بلد نيستيد هيچ كدومتون نمي تونيد حتي يك گل به من بزنيد. كه سارا گفت : من كه فوتبال بلد نيستم ولي اگه مردي يه نيد فور اسپيد need for speed)) بزار تا بهت بگم كي بازي بلده . دوباره سهيل پريد وسط حرفمون و گفت : ول كن سارا بعد يك هفته من دوباره يكي را پيدا كردم فيفا بازي كنم تو دوباره پيدات شد؟؟ خواستي اين ماشين سواري مسخره را راه بندازي؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم سارا گفت : معلومه كه نبايد هم خوشت بياد چون تو هميشه مي بازي . سهيل هم گفت : نه خير تو هميشه جر مي زني و گرنه نمي توني منو ببري. و سهيل رو كرد به منو گفت : فقط بلده اعصاب منو خورد كنه وگرنه عمرا نمي تونه منو ببره. منم گفتم : حالا دعوا نكنيد من يه مدل اين بازيو دارم همين خوبه؟؟ مي خوايد بازي كنيد؟ سارا كه گفت : اره خيلي خوبه همين قبول. سهيل هم گفت : باشه ولي به يه شرط هومن داور باشه نذاري اعصاب منو خورد كنه . منم قبول كردم كه بازي شونو ببينم. سارا هم ماشينشو انتخاب كرد و گفت : اقا سهيل حالا هم كه داور هومنه هيچ جري هم نمي زني منم كه مي دوني شرطي بازي مي كنم. سهيل هم از شدت عصبانيت هيچ حرفي نزد و بازي شروع شد. هر دو تاشون يه ماشين برداشتن با رنگ هاي مختلف و بازي مي كردن ولي از همون اول مشخص بود كه سارا شيطنت مي كرد و هي تا ميومد سهيل سبقت بگير ماشينشو مي زد و يه تصادف را مي ا نداخت و خودش دوباره ميوفتاد جلو. هي سهيل اعصابش بيشتر خورد مي شد .فكر نمي كردم سارا اينقدر خوب بازي كنه اگه فيفا هم اينطوري مثل اين بازي مي كرد عاشقش مي شدم. تا اينكه يه جا سهيل ازش سبقت گرفت ولي سارا از پشت چنان كوبيد توي ماشينش كه سهيل چپ كرد و سارا دوباره جلو افتاد و سهيل خيلي عقب افتاد . داد سهيل رفت بالا : هومن ديدي چي كار مي كنه ؟ اخه اين كه نشد بازي؟ من كه كاملا گيج بودم . سارا پريد وسط و گفت : بازي به همين چيزاشه باختي ديگه زيرش نزن هومن هم اينجا شاهده.بعد رو كرد به منو گفت : مگه نه؟؟ منم گفتم : راستش چي بگم ؟ خوب سهيل تو هم اگه مي تونستي مي زديش تا نتونه بره جلو. باختي ديگه. سهيل هم گفت :برو بابا و قهر كرد و رفت روي تخت با عصبانيت نشست .من خواستم برم پيشش كه سارا گفت : سهيل خودتو به اون را نزن زود باش شرط را باختي خودتو لوس نكن. منم كه تازه علت عصبانيت اصلي سهيل را فهميدم گفتم : اره اره سهيل شرط را باختي. منم تعيين مي كنم شرط چيه. بايد ........... تا اومدم حرف بزنم سارا گفت : نه خير خودش مي دونه تنبيهش چيه. كه سهيل گفت : باشه بابا كيو مي ترسوني. يه مرتبه ديدم سهيل داره جوراب سفيداشو در مياره. يه مرتبه ضربان قلبم رفت بالا فكر نمي كردم قضيه اين باشه . يعني با داداششم اره؟؟ كه سارا گفت : افرين پسر خوب. من هنوز گيج بودم اخه وقتي پاهاي سهيل را ديدم كه داشتن لخت مي شدن بد جوري تحريك شدم پاهاش مثله پاهاي خواهرش نبود ولي خيلي با حال بود. سهيل هم دراز كشيد و پاهاشو گزاشت لبه تخت انگار قبلا بار ها و بار ها سارا با اين داداشش فلك بازي كرده بود و عادت كرده بود سهيل
. همين كه سارا بلند شد من گفتم : چه خبره ؟ چي كار مي كنيد؟ كه سهيل گفت : هيچي بابا الان تموم ميشه . معلوم بود كه بر عكس خواهرش سهيل اصلا از فلك خوشش نمياد. يه مرتبه ديدم سارا يه چشمك به من زد و رفت پشت پاهاي سهيل و ومچ بندشو كه هميشه دور دستش بود ( يه دست بنده كشي كه روش علامت نايك بود)دو تا تا كرد وانداخت دور پاهاي سهيل . سهيل هم كه جلوي من خجالت مي كشيد گفت : زود تمومش كن. سارا گفت : حرف نزن بزار كارمو بكنم. ديگه نتونستم بشينم بلند شدم و رفتم نزديك تر پاهاي سهيل خيلي با حال شده بود هر چند كه دستگاه فلك نبود و خودش پاهاشو بالا گرفته بود ولي با اين حال خيلي تحريك كننده بود. داشتم خودم را براي ديدن فلك شدنه يه ادم غير فلكدوست به دست يه ادم فلكدوست اماده مي كردم كه ديدم سارا دستشو برد بالا و با ناخوناي بلندش كشيد كف پاهاي سهيل. سهيل هم بد جوري قلقلكش اومد و گفت : نكنننننننننننننن و شروع كرد به خودش پيچيدن .قلقلك سهيل خيلي منو تحريك كرد مخصوصا اين كه سارا داشت با ناخوناش هم سهيل را قلقلك مي كرد هم خودشو ارضا مي كرد و از اين كه پاهاي سهيل زيره دستاش اين قدر تكون مي خوره و بي قراره لذت مي برد. و هر چند لحظه يك بار به من يه چشمك مي زد ولي من از يه طرف ناراحت بودم كه حيف شد كاشكي به جاي قلقلك فلكش مي كرد كه ديدم يه مرتبه وسط قلقلك سهيل داد زد.اههههههههههههههههه . معركه بود سارا موبايلشو در اورده بود و به موبايلش يه بند خيلي بلند اويزون بود از اونا كه مي ندازن گردنشون . جنس بندش هم لاستيك سياه بود با تيكه هاي فلزي نقره اي بود. خلاصه ديدم بند را بلند مي كنه و با تمامه قدرت مي زنه كف پاي سهيل. اره تازه تنبيه اصلي شروع شده بود.
بند را مي برد بالا و مستقيم مي زد كف پاي سهيل . دقيقا وسط مي زد. سهيل هم خيلي درد مي كشيد. و جالب اينجا بود كه اصلا سهيل لذت نمي برد تا حالا هر كس را فلك كرده بودم از فلك شدن لذت مي برد ولي سهيل هر ضربه براش خيلي دردناك بود و ارزو مي كرد تموم بشه .سارا هم كاري به اين كارا نداشت حال خودش را مي برد تا اينكه دسشو برد بالا و محكم زد سر انگشتاي سهيل سهيل هم بد جوري پا و انگشتاشو جمع كرد كه اين كارش باعث شد من توي صورت سهيل نگاه كنم و سهيل هم خيلي خجالت كشيد واسه اين كه كم نياره دوباره پاهاشو گزاشت لبه تخت و كف پاشو واسه اين كه لج سارا را در بياره تا جايي كه تونست صاف كرد و گفت : زود باش ديگه يه دو تا ديگه بزن مي خوام برم. كه سارا گفت : مي خواي بري تازه شروع شده و يه دستش را گرفت به پاهاي سهيل تا پاشو تكون نده و بااون دستش يه ضربه محكم زد كه داد سهيل رفت بالا.سارا با يه لحن ديگه گفت : يالا زود باش اعتراف كن بازي من خيلي از تو بهتره .و يه ضربه ديگه زد و سهيل به زور مي خواست پاشو از دستاي سارا در بياره و گفت : عمرا نمي گم. تو اصلا بازي بلد نيستي .وقتي ضربه ي بعدي را سارا زد ديگه سهيل پاشو از دست سارا در اورده بود كه من يه مرتبه پريدم و پاي سهيل را محكم دو دستي به لبه تخت چسبوندم . سارا كه فكر مي كرد فلك تموم شده خيلي شكه شد سهيل هم تعجب كرد. ولي من كه از اين بازي خوشم اومده بود خنديدم و گفتم : سهيل اعتراف مي كني يا نه؟ با اين حرف من سارا پريد هوا و گفت : اخ جون . هومن اين بچه را بگير تا من ادبش كنم. و با خيال راحت دو دستي محكم زد كف پاي سهيل. اهههههههههههههههههههههههههههههه هومن نا مرد تو منو فروختي ؟ باشه به هم مي رسيم.كه ضربه ي دوم را خورد : اهههههههههههههههههههههه كف پام سوخت نا مردا. خيلي سعي كرد پاشو از دست من در بياره ولي وقتي نا اميد شد گفت : باشه بابا اعتراف مي كنم بازي سارا خيلي بهتره. سارا خنديد و خواست بازي را تموم كنه كه من گفتم : نه نه نه بايد بگي منچستر يونايتد سوراخه . ويه لبخند شيطاني زدم. تا اين حرف را زدم سارا زد زيره خنده و گفت : اره اره اره بگو تا نزدمت. سهيل هم گفت : اين يكيو عمرا نمي گم.كه من يه اشاره به سارا كردم و سارا گفت : چشم قربان هرچي شما بگي .و محكم زد دقيقا وسط كف پاي سهيل اينقدر محكم زد كه كنترلش را از دست داد به دست منم خورد. منم سرش داد زدم كه اهاي حواستو جمع كن وگرنه تو هم مثه اين.......... با اين حرف من سهيل خوشحال شد گفت : اره اقا هومن اين را هم فلك كنيد خيلي بي ادبه . كه من گفتم به تو مربوط نيست اعتراف كن . با اون حرفي كه من به سارا زدم سارا خيلي حالتش عوض شد و تحريك تر شد و گفت : چشم اقا ديگه تكرار نمي شه . عينه يه شكنجه گر حرفه اي عمل مي كرد و محكم زد كف پاي سهيل .اههههههههههههههههه.نه نمي گم.
سارا محكم بزن .
چشم اقا. شترررررررررررررررق .
اخ اخ نا مردا
. شتررررررررق
.باشه غلط كردم منچستر سورا.........
كه سارا يه ضربه ي محكم زد و
من گفتم : درست بگو منچستر چي ؟؟؟/ نشنيدم.
سارا هم فرصت را غنيمت شمرده بود و پشت هم مي زد حتي دستش هم خسته شد و با اون يكي دستش هم مي زد.
كه سهيل هم گفت : سوراااااخ. بابا منچستر سوراخه . خوبه؟
گفتم افرين خوبه. حالا بگو كريس رونالدو اشغاله .اينو كه گفتم انگار سارا از اين رو به اون رو شد. انگار خيلي با اسمه كريس تحريك شد و سهيل هم داد زد اااااااااا ديگه شورشو در اوردي . بس كن ديگه. كه سارا گفت : نه خير بگو بگو و پشت سر هم تركه مي زد انگار فكر مي كرد داره كريس رونالدو را فلك مي كنه . كف پاي سهيل داشت منفجر مي شد سرخ سرخ شده بود و من ديگه هيچ كاره بودم سارا وحشتناك مي زد و ديگه مي دونست كه اخراشه سهيل اينقدر داد و هوار كرد كه صدا رفت پايين و با صداي عمه ام همه ما خشكمون زد . چه خبره چقدر صدا مي ديديد؟ چي كار مي كنيد. سهيل كه توي بد وضعيتي بود گفت : هيچي هيچي . الان ميايم و پاشو از دست من كشيد بيرون و شروع كرد اون دستبند را از پاش باز كرد و كف پاش را مي ماليد
سارا معلوم بود كه خوشش اومده بود ولي با صداي مامانش به خودش اومد و نشست موبايلش را هم بندش را دورش پيچيد و گزاشت تو جيبش . عمه داد زد بسه ديگه بيايد شام حاضره. منم گفتم باشه الان ميام . و بعد يه نگاه به سهيل كردم و زدم زيره خنده گفتم : اين كريس رونالدو هميشه دقيقه نود كارشو مي كنه . كه سهيل هم خنديد و در حالي كه مي خواست جورابشو بپوشه گفت : ولي خيلي نا مردي كرديد ها . به هم مي رسيم من كه خيلي گشنمه و رفت. دو قدم اول يه كم بفهمي نفهمي لنگ زد و لي بعد درست شد و رفت پايين. من و سارا تنها شديم نگاش كردم و گفتم : كارت را خوب بلد بوديا . گفت : تازه اين كه داداشم بود دلم براش مي سوخت اينجوري بود. تازه تركه هم نبود خنديد و گفت : تازه كجاشو ديدي ؟؟ من هم يه نگاه به اون انگشتاش كردم و گفتم : لاك قشنگات كه مي گفتي ايناست؟ يه دست به پاهاش كشيد و كف پاهاي قشنگشو گرفت جلوي من. يه لحظه احساس كردم كه مي خواد من كف پاشو براش ليس بزنم ترسيدم اخه از اين صحبت ها تا حالا با هم نداشتيم كه گفت : بي خود فكر نكن دستت ديگه به اين پاها نمي رسه .يه نگاه به جوراب سفيداي پاي من كردو اون دستبند نخي كه به پاي سهيل بود را برام پرت كرد و گفت بيا بگيرش پيشه تو باشه لازمت ميشه و خنديد و رفت . منم بعد چند دقيقه اتاق را جمع و جور كردم و رفتم شام.
بعد از اون روز ديگه تمومه فكر و ذكرم شده بود سارا و پاهاش .با اينكه ديگه همديگه را شناخته بوديم ولي هنوز هر روز به هم اس ام اس مي داديم و حالا ديگه با شناختي هم كه از همديگه داشتيم رابطه ما خيلي قوي تر شده بود. تا رسيد به هفته بعد كه نوبت عمه اينا بود كه بيان خونه ما . امروز پنج شنبه بود و فردا قرار بود بيان خونه ما . من با اين كه اين موضوع را مي دونستم ولي خودم را زدم به نفهمي و به سارا اس ام اس دادم: راستي كي قراره بيايد خونه ما ؟؟ سارا هم گفت : فردا ديگه مگه نمي دونستي؟؟ منم جواب دادم : نه. توهم مياي ؟؟؟؟ و يك اسمايل چشمك براش فرستادم. خيلي دلم مي خواست سارا مثله من به يه بهونه مهموني را بپيچونه و خونه بمونه تا من هم در يه فرصت مناسب برم پيشش. ولي سارا اس ام اس داد : معلومه كه ميام من مثل تو نيستم كه برم مهموني را خراب كنم. تازه مامانم از اون دفعه خيلي ازدستت ناراحته تازه همون دفعه هم كلي بهمون مشكوك شدن. وقتي اين جواب را خوندم هر چي نقشه كشيده بودم رو سرم خراب شد فهميدم كه اين هفته بايد توي خماري بمونيم.و چيزي كاسب نيستيم. بالاخره فردا رسيد و مهمون ها اومدن. موقع سلام عليك و اينا خيلي نتونستم به سارا توجه كنم و خيلي عادي رد شد و رفت نشست من هم مثله هميشه نشستم كناره سهيل و شروع كرديم به نقد و بررسي بازي هاي ليگ قهرمانان اروپا . اصلا سارا را كلا فراموش كرده بودم تا اينكه احساس كردم سارا اون گوشه سالن داره بال بال مي زنه تا بتونه جلب توجه كنه. يه لحظه بدونه اينكه سهيل بفهمه نگاش كردم ديدم داره نگاه مي كنه و مي خنده و هي پاهاشو تكون ميده. منظورشو نفهميدم تا اينكه خنديدو با چشماش به پاهاش اشاره كرد منم يه نگاه به پاهاش كردم وااااااييييي تازه متوجه شدم منظورش چي بود انگشت هاي پاهاش را لاك آبي زده بود .مثله اينكه مي خواست دفعه ي قبلي را كه لاك نزده بود جبران كنه ولي حيف كه الان اصلا موقعيتش نبود منم نگاش كردم و يه ابرو هام را به نشانه تاييد انداختم بالا و اونم كلي از اينكه من خوشم اومده راضي شد و خنديد. هنوز تو كف پاهاش بودم كه سهيل يه تنه بهم زد و گفت : راستي چي شد ؟ هفته قبل فيفا را نصفه كاره گزاشتي رفتي ؟ ترسيدي؟ منم گفتم : تو فرار كردي بچه. تازه يك گل هم كه عقب بودي. خلاصه مثله هميشه من و سهيل بعد از ده دقيقه كل كلمون شد و رفتيم بالا توي اتاق من تا فيفا بازي كنيم. اتاق من حدوده 10 تا پله مي خوره و ميره از سالن بالا و كلا قسمت اتاق خواب ها از خونه جداست و يه جورايي از هياهوي سالن دوره . من و سهيل ده دقيقه بود كه گرم بازي بوديم و با هر شوت داد و هوارمون مي رفت بالا كه دوباره ديدم سارا كه مثله اين كه با بزرگتر ها حوصله اش سر رفته بود اومد بالا و يه دفعه اومد تو اتاق.ما هم يه لحظه جا خورديم. من يه مرتبه داد زدم : ببين دوباره نيا بازي ما را بهم بزن ها. تازه اقا سهيل داره كم مياره. سهيل هم بهش بر خورد و گفت : من كم ميارم؟ انگار يادت رفته چه تيركي خوردي؟ تا من اومدم جوابشو بدم. يه مرتبه سارا زود تر گفت : چه خبرتونه؟ واسه يه بازي الكي و مسخره اين همه سر و صدا راه مي ندازين. ؟؟ خوبه سر چيزي بازي نمي كنيد؟ شرط هم كه نمي بنديد؟ پس اين همه سر و صدا ماله چيه؟ يه مرتبه ديدم سهيل گفت: سارا دوباره شروع نكن برو بزار بازي مون را بكنيم. من گفتم : قبوله من كه حاضرم شرط هم ببندم شماها كه بازي بلد نيستيد هيچ كدومتون نمي تونيد حتي يك گل به من بزنيد. كه سارا گفت : من كه فوتبال بلد نيستم ولي اگه مردي يه نيد فور اسپيد need for speed)) بزار تا بهت بگم كي بازي بلده . دوباره سهيل پريد وسط حرفمون و گفت : ول كن سارا بعد يك هفته من دوباره يكي را پيدا كردم فيفا بازي كنم تو دوباره پيدات شد؟؟ خواستي اين ماشين سواري مسخره را راه بندازي؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم سارا گفت : معلومه كه نبايد هم خوشت بياد چون تو هميشه مي بازي . سهيل هم گفت : نه خير تو هميشه جر مي زني و گرنه نمي توني منو ببري. و سهيل رو كرد به منو گفت : فقط بلده اعصاب منو خورد كنه وگرنه عمرا نمي تونه منو ببره. منم گفتم : حالا دعوا نكنيد من يه مدل اين بازيو دارم همين خوبه؟؟ مي خوايد بازي كنيد؟ سارا كه گفت : اره خيلي خوبه همين قبول. سهيل هم گفت : باشه ولي به يه شرط هومن داور باشه نذاري اعصاب منو خورد كنه . منم قبول كردم كه بازي شونو ببينم. سارا هم ماشينشو انتخاب كرد و گفت : اقا سهيل حالا هم كه داور هومنه هيچ جري هم نمي زني منم كه مي دوني شرطي بازي مي كنم. سهيل هم از شدت عصبانيت هيچ حرفي نزد و بازي شروع شد. هر دو تاشون يه ماشين برداشتن با رنگ هاي مختلف و بازي مي كردن ولي از همون اول مشخص بود كه سارا شيطنت مي كرد و هي تا ميومد سهيل سبقت بگير ماشينشو مي زد و يه تصادف را مي ا نداخت و خودش دوباره ميوفتاد جلو. هي سهيل اعصابش بيشتر خورد مي شد .فكر نمي كردم سارا اينقدر خوب بازي كنه اگه فيفا هم اينطوري مثل اين بازي مي كرد عاشقش مي شدم. تا اينكه يه جا سهيل ازش سبقت گرفت ولي سارا از پشت چنان كوبيد توي ماشينش كه سهيل چپ كرد و سارا دوباره جلو افتاد و سهيل خيلي عقب افتاد . داد سهيل رفت بالا : هومن ديدي چي كار مي كنه ؟ اخه اين كه نشد بازي؟ من كه كاملا گيج بودم . سارا پريد وسط و گفت : بازي به همين چيزاشه باختي ديگه زيرش نزن هومن هم اينجا شاهده.بعد رو كرد به منو گفت : مگه نه؟؟ منم گفتم : راستش چي بگم ؟ خوب سهيل تو هم اگه مي تونستي مي زديش تا نتونه بره جلو. باختي ديگه. سهيل هم گفت :برو بابا و قهر كرد و رفت روي تخت با عصبانيت نشست .من خواستم برم پيشش كه سارا گفت : سهيل خودتو به اون را نزن زود باش شرط را باختي خودتو لوس نكن. منم كه تازه علت عصبانيت اصلي سهيل را فهميدم گفتم : اره اره سهيل شرط را باختي. منم تعيين مي كنم شرط چيه. بايد ........... تا اومدم حرف بزنم سارا گفت : نه خير خودش مي دونه تنبيهش چيه. كه سهيل گفت : باشه بابا كيو مي ترسوني. يه مرتبه ديدم سهيل داره جوراب سفيداشو در مياره. يه مرتبه ضربان قلبم رفت بالا فكر نمي كردم قضيه اين باشه . يعني با داداششم اره؟؟ كه سارا گفت : افرين پسر خوب. من هنوز گيج بودم اخه وقتي پاهاي سهيل را ديدم كه داشتن لخت مي شدن بد جوري تحريك شدم پاهاش مثله پاهاي خواهرش نبود ولي خيلي با حال بود. سهيل هم دراز كشيد و پاهاشو گزاشت لبه تخت انگار قبلا بار ها و بار ها سارا با اين داداشش فلك بازي كرده بود و عادت كرده بود سهيل
. همين كه سارا بلند شد من گفتم : چه خبره ؟ چي كار مي كنيد؟ كه سهيل گفت : هيچي بابا الان تموم ميشه . معلوم بود كه بر عكس خواهرش سهيل اصلا از فلك خوشش نمياد. يه مرتبه ديدم سارا يه چشمك به من زد و رفت پشت پاهاي سهيل و ومچ بندشو كه هميشه دور دستش بود ( يه دست بنده كشي كه روش علامت نايك بود)دو تا تا كرد وانداخت دور پاهاي سهيل . سهيل هم كه جلوي من خجالت مي كشيد گفت : زود تمومش كن. سارا گفت : حرف نزن بزار كارمو بكنم. ديگه نتونستم بشينم بلند شدم و رفتم نزديك تر پاهاي سهيل خيلي با حال شده بود هر چند كه دستگاه فلك نبود و خودش پاهاشو بالا گرفته بود ولي با اين حال خيلي تحريك كننده بود. داشتم خودم را براي ديدن فلك شدنه يه ادم غير فلكدوست به دست يه ادم فلكدوست اماده مي كردم كه ديدم سارا دستشو برد بالا و با ناخوناي بلندش كشيد كف پاهاي سهيل. سهيل هم بد جوري قلقلكش اومد و گفت : نكنننننننننننننن و شروع كرد به خودش پيچيدن .قلقلك سهيل خيلي منو تحريك كرد مخصوصا اين كه سارا داشت با ناخوناش هم سهيل را قلقلك مي كرد هم خودشو ارضا مي كرد و از اين كه پاهاي سهيل زيره دستاش اين قدر تكون مي خوره و بي قراره لذت مي برد. و هر چند لحظه يك بار به من يه چشمك مي زد ولي من از يه طرف ناراحت بودم كه حيف شد كاشكي به جاي قلقلك فلكش مي كرد كه ديدم يه مرتبه وسط قلقلك سهيل داد زد.اههههههههههههههههه . معركه بود سارا موبايلشو در اورده بود و به موبايلش يه بند خيلي بلند اويزون بود از اونا كه مي ندازن گردنشون . جنس بندش هم لاستيك سياه بود با تيكه هاي فلزي نقره اي بود. خلاصه ديدم بند را بلند مي كنه و با تمامه قدرت مي زنه كف پاي سهيل. اره تازه تنبيه اصلي شروع شده بود.
بند را مي برد بالا و مستقيم مي زد كف پاي سهيل . دقيقا وسط مي زد. سهيل هم خيلي درد مي كشيد. و جالب اينجا بود كه اصلا سهيل لذت نمي برد تا حالا هر كس را فلك كرده بودم از فلك شدن لذت مي برد ولي سهيل هر ضربه براش خيلي دردناك بود و ارزو مي كرد تموم بشه .سارا هم كاري به اين كارا نداشت حال خودش را مي برد تا اينكه دسشو برد بالا و محكم زد سر انگشتاي سهيل سهيل هم بد جوري پا و انگشتاشو جمع كرد كه اين كارش باعث شد من توي صورت سهيل نگاه كنم و سهيل هم خيلي خجالت كشيد واسه اين كه كم نياره دوباره پاهاشو گزاشت لبه تخت و كف پاشو واسه اين كه لج سارا را در بياره تا جايي كه تونست صاف كرد و گفت : زود باش ديگه يه دو تا ديگه بزن مي خوام برم. كه سارا گفت : مي خواي بري تازه شروع شده و يه دستش را گرفت به پاهاي سهيل تا پاشو تكون نده و بااون دستش يه ضربه محكم زد كه داد سهيل رفت بالا.سارا با يه لحن ديگه گفت : يالا زود باش اعتراف كن بازي من خيلي از تو بهتره .و يه ضربه ديگه زد و سهيل به زور مي خواست پاشو از دستاي سارا در بياره و گفت : عمرا نمي گم. تو اصلا بازي بلد نيستي .وقتي ضربه ي بعدي را سارا زد ديگه سهيل پاشو از دست سارا در اورده بود كه من يه مرتبه پريدم و پاي سهيل را محكم دو دستي به لبه تخت چسبوندم . سارا كه فكر مي كرد فلك تموم شده خيلي شكه شد سهيل هم تعجب كرد. ولي من كه از اين بازي خوشم اومده بود خنديدم و گفتم : سهيل اعتراف مي كني يا نه؟ با اين حرف من سارا پريد هوا و گفت : اخ جون . هومن اين بچه را بگير تا من ادبش كنم. و با خيال راحت دو دستي محكم زد كف پاي سهيل. اهههههههههههههههههههههههههههههه هومن نا مرد تو منو فروختي ؟ باشه به هم مي رسيم.كه ضربه ي دوم را خورد : اهههههههههههههههههههههه كف پام سوخت نا مردا. خيلي سعي كرد پاشو از دست من در بياره ولي وقتي نا اميد شد گفت : باشه بابا اعتراف مي كنم بازي سارا خيلي بهتره. سارا خنديد و خواست بازي را تموم كنه كه من گفتم : نه نه نه بايد بگي منچستر يونايتد سوراخه . ويه لبخند شيطاني زدم. تا اين حرف را زدم سارا زد زيره خنده و گفت : اره اره اره بگو تا نزدمت. سهيل هم گفت : اين يكيو عمرا نمي گم.كه من يه اشاره به سارا كردم و سارا گفت : چشم قربان هرچي شما بگي .و محكم زد دقيقا وسط كف پاي سهيل اينقدر محكم زد كه كنترلش را از دست داد به دست منم خورد. منم سرش داد زدم كه اهاي حواستو جمع كن وگرنه تو هم مثه اين.......... با اين حرف من سهيل خوشحال شد گفت : اره اقا هومن اين را هم فلك كنيد خيلي بي ادبه . كه من گفتم به تو مربوط نيست اعتراف كن . با اون حرفي كه من به سارا زدم سارا خيلي حالتش عوض شد و تحريك تر شد و گفت : چشم اقا ديگه تكرار نمي شه . عينه يه شكنجه گر حرفه اي عمل مي كرد و محكم زد كف پاي سهيل .اههههههههههههههههه.نه نمي گم.
سارا محكم بزن .
چشم اقا. شترررررررررررررررق .
اخ اخ نا مردا
. شتررررررررق
.باشه غلط كردم منچستر سورا.........
كه سارا يه ضربه ي محكم زد و
من گفتم : درست بگو منچستر چي ؟؟؟/ نشنيدم.
سارا هم فرصت را غنيمت شمرده بود و پشت هم مي زد حتي دستش هم خسته شد و با اون يكي دستش هم مي زد.
كه سهيل هم گفت : سوراااااخ. بابا منچستر سوراخه . خوبه؟
گفتم افرين خوبه. حالا بگو كريس رونالدو اشغاله .اينو كه گفتم انگار سارا از اين رو به اون رو شد. انگار خيلي با اسمه كريس تحريك شد و سهيل هم داد زد اااااااااا ديگه شورشو در اوردي . بس كن ديگه. كه سارا گفت : نه خير بگو بگو و پشت سر هم تركه مي زد انگار فكر مي كرد داره كريس رونالدو را فلك مي كنه . كف پاي سهيل داشت منفجر مي شد سرخ سرخ شده بود و من ديگه هيچ كاره بودم سارا وحشتناك مي زد و ديگه مي دونست كه اخراشه سهيل اينقدر داد و هوار كرد كه صدا رفت پايين و با صداي عمه ام همه ما خشكمون زد . چه خبره چقدر صدا مي ديديد؟ چي كار مي كنيد. سهيل كه توي بد وضعيتي بود گفت : هيچي هيچي . الان ميايم و پاشو از دست من كشيد بيرون و شروع كرد اون دستبند را از پاش باز كرد و كف پاش را مي ماليد
سارا معلوم بود كه خوشش اومده بود ولي با صداي مامانش به خودش اومد و نشست موبايلش را هم بندش را دورش پيچيد و گزاشت تو جيبش . عمه داد زد بسه ديگه بيايد شام حاضره. منم گفتم باشه الان ميام . و بعد يه نگاه به سهيل كردم و زدم زيره خنده گفتم : اين كريس رونالدو هميشه دقيقه نود كارشو مي كنه . كه سهيل هم خنديد و در حالي كه مي خواست جورابشو بپوشه گفت : ولي خيلي نا مردي كرديد ها . به هم مي رسيم من كه خيلي گشنمه و رفت. دو قدم اول يه كم بفهمي نفهمي لنگ زد و لي بعد درست شد و رفت پايين. من و سارا تنها شديم نگاش كردم و گفتم : كارت را خوب بلد بوديا . گفت : تازه اين كه داداشم بود دلم براش مي سوخت اينجوري بود. تازه تركه هم نبود خنديد و گفت : تازه كجاشو ديدي ؟؟ من هم يه نگاه به اون انگشتاش كردم و گفتم : لاك قشنگات كه مي گفتي ايناست؟ يه دست به پاهاش كشيد و كف پاهاي قشنگشو گرفت جلوي من. يه لحظه احساس كردم كه مي خواد من كف پاشو براش ليس بزنم ترسيدم اخه از اين صحبت ها تا حالا با هم نداشتيم كه گفت : بي خود فكر نكن دستت ديگه به اين پاها نمي رسه .يه نگاه به جوراب سفيداي پاي من كردو اون دستبند نخي كه به پاي سهيل بود را برام پرت كرد و گفت بيا بگيرش پيشه تو باشه لازمت ميشه و خنديد و رفت . منم بعد چند دقيقه اتاق را جمع و جور كردم و رفتم شام.
۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه
داستان فلک کده
قسمت اول
يه روز مثله هميشه داشتم از دانشگاه خسته و كوفته بر مي گشتم خونه كه ديدم بازم يه شماره غريبه داره ميس كال مي زنه .اخه از وقتي ايرانسل اومده من يكي كه تقريبا هفته اي چند تا مزاحم داشتم. روي همين حساب هيچ توجهي نكردم و رفتم.ديدم كه انگار ول كن نيست . گوشيمو گزاشتم توي كيفم و اومدم بعد نيم ساعت كه رسيدم خونه و گوشيم را در اوردم ديدم انگار اس ام اس داده . پيش خودم گفتم اين هم حتما از بچه هاي كلاسه كه مي خواد منو امتحان كنه يا سر كار بزاره ولي وقتي اس ام اس را خوندم خيلي تعجب كردم.
نوشته بود: چرا جواب ميس كال هاي منو نمي دي .دلت كتك مي خواد؟ حتما بايد بيام فلكت كنم ؟ .
اين جمله ي اخرش خيلي مشكوك بود. تو فكر بودم كه يعني فرستنده ي اس ام اس يه فلك دوسته يا نه ؟ شايد هم عادي از اين كلمه استفاده كرده. رفته بودم توي فكر كه ديدم دوباره ميس كال زد .من هم گفتم بزار اين دفعه جواب بدم. گوشي را بر داشتم تا بهش زنگ بزنم تا بفهمم كيه؟ ولي اون گوشيش را جواب نداد.
يك دقيقه بعد اس ام اس داد كه : افرين مي بينم كه ترسيدي و سر عقل اومدي ولي خيلي دير جواب دادي بايد فلك شي . برو جوراباتو در ار .
ديگه خيلي گيج شده بودم يه ذره هم عصباني شده بودم . اخه يعني چي ؟ اين چه طرز صحبت كردن بود؟ حالا اگه طرف واقعا فلك دوست بود هم من بايد فلك مي كردم اونو . نه اون منو.
بهش اس ام اس دادم كه : شما؟
اونم جواب داد كه چهار تا تركه كه خورد كف پات منو يادت مياد.
ديگه واقعا داشتم ديوونه مي شدم. خداي من يعني اين كيه؟ خيلي فكر كردم ولي تا جايي كه يادم بود من هيچ جا شماره موبايلمو به فلكدوست ها نداده بودم توي وبلاگ هم شماره نداده بودم. تا اين كه خودش اس ام اس داد و خودشو معرفي كرد كه اسمش الهامه و 25 سالشه و ايدي منو از وبلاگم ديده و سيستم منو يه بار هك كرده و با اشنايي با ساير اعضاي ياهو مسنجر شماره ي منو از يه نفر گرفته.احتمالش بود چون كه مسنجر من يه بار هك شده و بچه هايي كه هنوز با من مي چتن مي دونن كه مسنجر من ويروس مي فرسته.و خيلي از دوستام شماره منو داشتن ولي غريبه نبودن مثله اين كه الهام مخه يه نفر را زده بود و شماره منو هم ازش گرفته بود. نمي دونستم كدوم ادم فروشي اين كار را كرده اخه شماره ثابت منو بهش داده بود و من اين شماره را فقط به ادم هاي مطمئن مي دادم. حدس زدم كه حالا در هر صورت اصلا خوشم نمياد كه اين دختره به خودش اجازه بده منو فلك كنه.
منم يه اس ام اس بهش دادم كه : تو غلط مي كني كه منو هك مي كني. به خاطر اين كارت من بايد تو را فلك كنم. اون هم جواب داد كه : غلط كردم و منو ببخشيد و خواهش مي كنم جورابامو در نياريدو..... .
ديگه باقيشو خودتون مي تونيد حدس بزنيد كه چي شد. ديگه هر روز اين به من اس ام اس مي داد و يه جورايي خودشو ارضا مي كرد و ابرازه محبت مي كرد و چند باري هم توي مسنجر چت كرديم و لي قرار نمي زاشت همو ببينيم. حتي تلفني هم نمي خواست حرف بزنيم . و فقط اس ام اس. چند بار هم به اصرار من حاضر شد پشت تلفن حرف بزنه تا صداشو بشنوم. اونم خيلي كوتاه. خيلي هم مزاحمم نمي شد واسه همين من هم كاريش نداشتم. تا اين كه بعد از حدوده يك ماه و خورده اي توي خونه تنها بودم و روي تخت دراز كشيده بودم كه ديدم گوشيم داره زنگ مي خوره ديدم خودشه فكر كردم مي خواد ميس كال بزنه . ولي مثله اين كه نه داشت زنگ مي زد تعجب كردم افتاب از كدوم طرف در اومده كه اين راضي شده به ما زنگ بزنه .
جواب دادم وگفتم : الو سلام . چه عجب .
جواب داد : سلام چطوري؟ خوبي؟ .
احساس كردم صدا با صداي قبلي فرق داره ولي خوب من كه تا حالا درست حسابي باهاش حرف نزده بودم شايد اشتباه مي كردم .
گفتم : خوشحالمون كردين افتخار دادين به ما زنگ زدين. حالا خودتون خوبيد ؟ گفت : مرسي .
منم مثله هميشه گفتم : حال پاهاتون چطوره؟
منتظر بودم مثله هميشه بگه سلام مي رسونن و بريم تو كاره فلك. كه يه دفعه ديدم
گفت : چرت و پرت چي مي گي هومن حالت خوبه ؟
ديدم داد زد ولي صدا خيلي اشنا بود باورم نمي شد .
گفتم : عمه جون شماييد؟؟
گفت : اره ديگه پس فكر كردي كيه ؟ راستي چي گفتي؟ حال پاهام چطوره؟؟
منم ديدم دارم ضايع مي شم گفتم : نه گفتم حال باباتونو چطوره؟ اشتباه شنيدي. كه گفت : وا هومن چقدر امروز عوض شدي اقا جون هم خوبه پاشو بيا خونه ما امروز مهمونيد گوشي مامانت شارژ نداشت من بهت زنگ زدم.
من هم سريع گفتم : عمه اين گوشي مال شماست؟؟؟
گفت : گوشي ساراست .گوشيش اينجا بود با اون زنگ زدم خودش رفته خريد.
خداحافظي كردمو افتادم روي تخت. خشكم زده بود. چند بار شماره را چك كردم درست بود. ولي الهام؟؟؟ سارا؟؟؟؟ اين ها چه ربطي به هم دارن؟ اخه . مغزم كامل هنگ كرده بود.
هميشه اتفاق هاي مهم طوري اتفاق مي افتند كه هيچ وقت انتظارشو نداري . مثلا سارا تنها كسي بود كه هيچ وقت فكر نمي كردم حتي با هم يه دوستي ساده داشته باشيم چه برسه به اين جريان . سارا دو سه سال از من كوچكتر بود و هميشه دختر ساده و خجالتي بود و هيچكس توي فاميل كوچكترين توجه بهش نمي كرد. درسته كه خيلي قيافه جذابي نداشت ولي زشت هم نبود در كل براي يه نفر مثله من كه هميشه پر سر و صدا و شلوغ بودم كه تا حالا يه با ر هم به چشم نيومده بود اخه خيلي ساكت و گوشه گيربود .به هر ترتيبي بود حاضر شدم رفتم خونشون. وقتي رسيدم سلام كردم و مستقيم رفتم اتاق سهيل داداشه سارا دلم نمي خواست سارا را ببينم كه فكر كنه براي من مهمه اصلا وقتي از كنارم رد مي شد كوچكترين توجهي بهش نمي كردم مثله هميشه اخه قبلا هم همينطوري باهاش بودم . و نشستم پاي كامپيوتر و طبق معمول فيفا بازي كردن شروع شد و من هم همه چيز يادم رفت و تا يك گل به سهيل زدم جيغ و داد كردم و يه مرتبه سارا اومد داخل و گفت چه خبره خونه را گزاشتين روي سرتون. و سهيل را كه ازش كوچكتر بود از اتاق بيرون كرد سهيل هم كه از خداش بود بازي را كه باخته فرار كنه سريع منو سارا را توي اتاق تنها گزاشت .سارا خيلي سريع با يه لحنه اروم تر از اوني كه با سهيل حرف مي زد گفت : مامانم بهت زنگ زد؟؟
گفتم: اره اتفاقا شمارش هم خيلي اشنا بود برام.
كه سارا سرشو انداخت پايين و همون دختر خجالتي هميشه شد و
گفت : ببخشيد.
منم گفتم : چرا اين كار را كردي؟
گفت : هر چي گفتم دروغ بود من فقط يه بار توي لپ تاپت چند تا عكس ديدم كه فهميدم جفتمون........ اينجاي حرفشو خورد .
من هم گفتم : بالاخره كار خوبي نكردي . بلند شدم برم بيرون كه
گفت : كجا داري ميري ؟
منم گفتم : خونمون.
و كلي با عمه ام چونه زدم كه فردا امتحان دارم و همين كه ديدمتون كافيه و شام نمي مونم و خلاصه رفتم تنها خونه.
هنوز توي راه بودم كه سارا اس ام اس داد : از دسته من عصباني هستي؟ مي دونم حق داري بايد تنبيه بشم.
من هم اصلا خوشم نيومده بود كه يك ماه سر كار بودم و اصلا جوابشوندادم. يه نيم ساعتي بود كه خونه بودم كه ديدم دارن زنگ ميزنن. فكر كردم كه مامانم اينا از اين كه من زود رفتم خوششون نيومده و اونا هم زود برگشتن. ولي وقتي از پشته ايفون سارا را ديدم باورم نشد. چطوري اومده اينجا؟ ايفون را بر داشتم و گفتم : بله؟ گفت : براتون شام اوردم مي شه باز كنيد؟ من هم باز كردم و رفتم تو اتاقم . خيلي زود اومد تو و گفت : مامانم گفت كه برات غذا بياريم من هم گفتم خودم برات ميارم. گفتم: دست شما درد نكنه. ممنون.
كه سارا گفت : هومن خيلي از دست من ناراحتي ؟ ببخشيد. غلط كردم. فقط به كسي نگو. من هم گفتم : يك ماه منو گزاشتي سر كار خجالت نكشيدي ؟ پر رو ؟ ديدم يه لحظه نشست روي زمين سرشو خم كرد و گفت: غلط كردم . ببخشيد هر چي شما بگيد. اين دفعه لحن صداش تابلو بود كه داره ادا در مياره. منم خندم گرفت. كه يهو ديدم سارا هم زد زيره خنده و گفت : هومن به خدا نمي خواستم اينقدر طولاني شه ولي چون خيلي با حال بودي دلم نيومد رابطه را قطع كنم. منم خنديدم و گفت حالا نمي خواي تنبيهم كني؟ گفتم : چرا كه نه دلم مي خواد تلافي تمومه اين روزا رو سرت در بيارم. اون هم گفت : اقا يواش بزنيا .منم گفتم : زود باش بخواب .خم شدم تا جوراباشو در ارم كه ديدم چشماشو بسته. من هم اروم انگشت انداختم زير جوراب هاش . توي اس ام اس هاش گفته بود از جوراب در اوردن خوشش مياد.انگشتم را اروم كشيدم زيره كشه جوراب ساق كوتاش تمومه جوراب سفيد بود ولي با كش صورتي يه ذره جوراب را كشيدم پايين كه احساس كردم داره زيادي حال مي كنه خودم هم بد جور داغ شده بودم مي خواستم زودتر پاهاشو ببينم. كه جوراب را يه مرتبه سريع از پاش در اوردم. كه يه جيغ كوتاه زد مثله اينكه از اينكه حالشو خراب كردم بدش اومده بود ولي وقتي ديد دارم كف پاشو چه جوري نوازش مي كنم دوباره چشاشو بست. خيلي شوكه شده بودم تمومه اين مدت پاهاي سارا را نديده بودم عجب چيزي را از دست داده بودم پاهاي كشيده يه ذره سبزه با پوسته خيلي نرم كه انگشت ادم روش سر مي خورد. با انگشت هاي ظريف كه جالب بود كه انگشت هاش جفت نبودن و بينه انگشتاش به اندازه ضخامت يه خودكار فاصله بود همينطور كه انگشتاشو مي ماليدم فكر كردم كه هر كدوم اين اگشتارو مي شه جدا از بقيه فلك كرد بد جوري توي كف انگشتاش بودم كه يه دفعه ديدم لاك نزده . يه مرتبه پاهاشو انداختم زمين و داد زدم : يعني چي؟؟ يه مرتبه چشاشو باز كرد و گفت : چيه پاهام بو ميده ؟ منم خنديدم و گفتم : نه چرا لاك نزدي؟؟ گفت : اي واي ببخشيد ديگه عجله اي شد يادم رفت . گفتم : تو كه هميشه مي گفتي من لاك آبي مي زنم پس چي شد؟ گفت : دفعه بعدي مي زنم. منم گفتم: به خاطر اين كارت هر انگشتت 3 تا تركه جدا مي خوره. كه گفت : وايييي نه انگشت هاي پاشو توي دسته من خم كرد. گفتم: هنوز كه شروع نكردم. گفت : مي ترسم. من هم بلند شدم صندلي را كشيدم جلو گفتم پاهاتو بزار روي صندلي. كه گفت : من فلك سنتي مي خوام.منم گفتم : بزار دفعه ي بعد .كه گفت : ميري اون كيفه منو بياري؟ منم با تعجب رفتم سر كيفش درش را باز كردم ديدم. انگار سارا قبلا به فكر بوده يه طناب نخي با حال داشت با يه خط كش پلاستيكي. منم رفتم بالاي سرش و گفتم اين طنابه خوبه ولي خط كش نه. و طنابو بهش دادم و در حالي كه پاشو از توي حلقه ي طناب رد مي كرد گفت قبلا خودمو با خط كش فلك كردم خيلي درد داره. من هم يكي زدم كف دستم گفتم : اصلا فايده نداره تو پاهاتو اماده كن تا من بيام. وقتي بر گشتم يه تركه و چوبم كه هميشه زير فرش قايم مي كردم را اوردم و ديدم كه سارا پاشو از توي طناب رد كرده و من هم با چوب پاشو پيچوندم و گذاشتم بين دو تا صندلي. تا تركه را اوردم بالا يهو سارا گفت : نه نه نه اقا خواهش مي كنم با همون خط كش خودم. من هم گفتم نه بچه بازي كه نيست يكي زدم دوباره كف دستم و گفتم خط كش درد نداره. گفت: كف پا بزني خيلي درد داره.من هم گفتم باشه بابا جورابم را در اوردم و يكي زدم كف پام و گفتم اصلا درد نداره. كه يهو ديدم سارا به كف پام خيره شده و ميگه . ميشه من هم يه دونه بزنم؟ گفتم :پر رو نشو. گفت خواهش مي كنم من هم گفتم باشه كف پامو بردم جلوي صورتش و اون هم خط كش را ازم گرفت و يه دونه محكم زد كف پام. دردم گرفت ولي خيلي واسه ما افت داشت كه بفهمه واسه همين هيچي نگفتم ديدم با يه دستش پامو فشار داد و با اون يكي محكم زد كف پام. ديدم داره سه مي شه پامو از دستش كشيدم و گفتم پر رو نشو.كه ديدم انگار خوشش اومده و گفت« اقا بعدش ميشه من فلكت كنم؟ منم گفتم : هرگز. گستاخ . پر رو شدي. گفت: خواهش مي كنم خيلي پاهات باحاله. منم يكي با تركه زدم كف پاش كه باعث شد خيلي جا بخوره و گفتم يه بار ديگه از اين حرفا بزني كف پاتو سياه مي كنم. گفت ببخشيد. من هم همونطور كه گفته بودم رفتم سمته انگشتاش و يكي با تركه محكم زدم روي شست پاش. كه ديدم جيغ زد و گفت : اقا غلط كردم خيلي درد داره. من هم كه خوشم اومده بود يكي ديگه محكم زدم روي شستش واقعا عالي بود شستش با انگشت هاي ديگه اش فاصله داشت و خيلي خوب تركه مي خورد.كه ديدم گفت: اقا حداقل انگشتامو با خط كش بزن بعد با تركه فلكم كن. منم ديدم خيلي سرخ شده گفتم باشه ولي بعد از اين دو تا و به شست هاش اشاره كردم اونم سرش را تكون داد و قبول كرد من هم تا جايي كه تونستم محكم زدم سر انگشت هاش . بعد خط كش را بر داشتم و چون فاصلهي بين انگشت هاش كم شده بود با خط كش راحت تر مي زدمشون و شروع كردم به هر انگشت سه تا زدن خيلي با حال بود با هر ضربه انگشتاش سرخ مي شدن بعد همزمان با اه سارا دوباره سفيد مي شدن .جالب تر اين بود كه تازه فهميدم چرا سارا از اين خط كش ها خوشش مياد با هر ضربه خط كش ها صداي خيلي با حالي مي دادن.كه معلوم بود وقتي خودشو فلك مي كرده كلي با اين صدا ارضا مي شده.اون موقع هم با ضربات من ديگه حالش دو برابر شده بود و داشت اه اه مي كرد .كه ديگه من هم بد جوري داغ شدم وكنترلم را از دست دادم و يه مرتبه با همون خط كش محكم زدم كف پاش كه صداي خيلي با حالي داد كه سارا دو تا دستشو محكم گرفت روي دهنش و معلوم بود كه اين صدا خيلي بهش حال ميده . من هم ديگه تقريبا تركه را فراموش كرده بودم و داشتم با همون خطكش محكم مي زدم كف پاهاش هر ضربه كه مي زدم احساس مي كردم داره رنگ كف پاش از اون حالت سرد اوليه در مياد و هي قرمز تر مي شد و خيلي منو شهوتي مي كرد ولي فقط كافي بود يه لحظه چشمم را از كف پاش بر دارم و به صورت سارا كه پشت دستاش بود نگاه كم تا دو برابر داغ بشم با هر ضربه تموم عضلات صورتش تكون مي خورد و دندوناش كه لبشو گاز مي گرفت را زير دستش قايم كرده بود تا من نفهمم. پيش خودم گفتم اين كه با خط كش اين طوري ميشه تركه چي كارش مي كنه خط كش را انداختم و تركه را محكم و ناگهاني زدم كف پاش يه مرتبه دستش را از صورتش برداشت و گفت : نه........... من هم محكم ضربه دوم را زدم كه ديدم بد جور پاشو با طناب ها از روي صندلي تكون داد اخه فلك ما خيلي محكم نبود و تا حالا هم خودش همكاري كرده بود كه پاشو تكون نمي داد.من هم پاشو با دستم گرفتم و گفتم : تازه فلك شروع شده تا حالا بچه بازي بود. مثله اين كه از اين حرف من به خودش اومد و يه مرتبه پاهاشو منقبض كرد و كف پاش صاف صاف شد كه خيلي تحريك كننده بود ولي خوشم نيومد چون حدوده يه ربعي بود كه داشتم فلكش مي كردم ولي انگار نه انگار چون اصلا جاي هيچ ضربه اي روي كف پاش نبود فقط يه ذره سرخ شده بود واسه همين از خودم خجالت كشيدم و تلافيشو سر در اوردم تركه را محكم زدم دقيقا وسط گودي پاش بد جوري تكون خورد ولي مثله اين كه اراده كرده بود يك فلك حسابي را تجربه كنه واسه همين كف پاشو دوباره صاف كرد من هم يه ذره رعايت كردم و كم پشت تر ضربه زدم ولي با سرعت بيشتر خيلي لذت بخش بود تازه فهميدم هيچ چي تركه خودمون نمي شه دستم خيلي راحت تر بود وقتي تركه مي زدم و صداش هم خيلي بهتر از اون خط كش مسخره بود ديگه كم كم بعد از هر تركه تا خوردن تركه بعدي كف پاهاش مي لرزيد و من هم تازه سر حال اومده بودم كه چشم را از كف پاش برداشتم و ديدم كه انگار سارا بيشتر از من حال اومده ديگه تعارف را كنار گزاشته بود و تقريبا لباس هاشم كامل باز كرده بود و تمومه تمركزش را گزاشته بود روي فلك شدن و انگار تمومه وجودش توي كف پاش جمع شده بود و من هم با هر ضربه به كف پاش احساس غرور بيشتر مي كردم كه دارم همچين دختر سفت و محكمي را فلك مي كنم از اون جيغ هاي مسخره توي كليپ ها خبر نيود و فقط هر چند تا تركه يه اههههههه مي كشيد و لب هاشو جمع مي كرد يا گاز مي گرفت .ديگه اينقدر جذب جزئيات سارا شدم كه نمي دونستم چندمين تركه را دارم مي زنم كف پاهاش ديگه معلوم بود خسته شده و داشت مي لرزيد كه گفت 5 تا ضربه اخر را محكم بزن. من هم فهميدم كه ديگه مي خواد تمومش كنه . واسه همين گفتم باشه خودت بشمر. و معلوم بود كه مي خواست مقاومت خودشو واسه فلك شدن بسنجه كه تا حالاش عالي بود . دستمو بردم عقب و با يه چرخش تركه تو هوا محكم زدم كفه پاش چون تركه را تو هوا چرخوندم دقيق نتونستم بزنم جايي كه مي خوام واسه همين خورد به پاشنه پاش ولي بعد اون ضربه سارا گفت : 1 يك ولي لحن صداش كاملا بقض را نشون مي داد ضربه دوم را محكم تر و دقيق تر زدم خيلي از اين ضربه راضي بودم كه ديدم سارا گفت :2 ولي بعدش كاملا گريه كرد و دائم فين فين مي كرد و اشك مي ريخت. من خواستم ضربه بعدي را نزنم كه با همون لحن گفت : فلكم كن بزن اههههههه. من هم ادامه دادم . مثله اين كه از اين ترحمي كه من براش كردم بدش اومد چون كف پاشو كامل منقبض كرد و و راست نگه داشت ولي هنوز نمي تونست جلوي اشكاشو بگيره . من هم تركه را بردم بالا و لي يواش تر از قبل زدم كف پاش ولي نشمرد .ضربه ي بعدي را خيلي محكم زدم كه گفت : 3 .فهميدم خيلي از فلك شدن خوشش مياد و رحمش نكردم ضربه ي چهار را دوباره سر انگشتاش زدم و با يك صداي جيغ مانند گفت :4. براي ضربه اخر تركه را بردم بالا و نگه داشتم دلم نميومد بزنم سارا هم مدام با چشماش دست منو مواظب بود كه بعد چند ثانيه محكم ترين ضربه را زدم دقيق ضربدري كف پاش كه بعد اين ضربه انگار سارا بيهوش شد كف پاش كه تمومه مدت سفت و شق وايساده بود يه مرتبه افتاد و خيال سارا راحت بود كه فلك تموم شده ديگه بدنش را شل كرد تند تند نفس مي كشيد و مثل من خيس عرق بود من هم ديگه حال نداشتم روي تخت افتادم و ديدم كه سارا يواش يواش داره پاشو از توي فلك در مياره و مي ماله كه ديدم مي خواد جوراباشو پاش كنه من هم رفتم جلو گفتم نه الان نپوش . گفت : نه .مي خوام برم .گفتم اخه پاهات.......كه حرفمو قطع كرد و گفت : حقم بود تو هم خيلي خوب فلك كردي. ولي يادت باشه نوبت منم ميشه . اينو كه گفت خنديد. منم خيالم راحت شد كه ناراحت نشده . وبراش يه آژانس گرفتم تا بره . ولي وقتي رفت همش به اين فكر مي كردم كه اگه من جاي اون فلك مي شدم مي تونستم اينطور تحمل كنم ؟؟ و وقتي ياد اين جمله افتادم كه گفت : نوبت من هم ميشه. تنم لرزيد.
ادامه دارد ...............................
ارسالی از هومن فلک کده عزیز
۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه
چوب و فلك
چوب و فلك در دبيرستان كوثر
رويا در حال برگشتن از مدرسه بود كه ناگهان زهرا را ديد اون يكي از دوستاي سال گذشته تحصيليش بود سلام عليك گرمي كردن . سلام زهرا كجايي بي معرفت .. تو كجايي رويا يكسالي ميشه نديدمت . اره از وقتي به دبيرستان رفتيم اونم دو جاي مختلف نديدمت بيا بريم خونمون .. نه راه دوره بيا بريم تو همين پارك نزديك اينجا صحبت كنيم .. باشه در راه پارك سمانه رو ديدن .. زهرا گفت سلام سمانه ولي اون جواب نداد و رد شد .. رويا چرا سمانه محل نداد .. هيچي ناراحته ... چرا .. امروز تو مدرسه به علت بي انضباطي اونو چوب و فلك كردن .. فلك چيه ؟ رويا گفت يعني نميدوني ... زهرا با تعجب گفت نه... بابا خيلي پرتي يهني روي زمين ميخابونن و كفش و جورابارو در ميارن بعد پاي طرفو با طنابي چيزي به يه چوب ميبندن و با شلنگ و تركه و يا خط كش به كف پاها ميزنن. حالا فهميدي يا خودتو به اون راه زدي .. نه من واقعن نميدونستم مگه تو مدرسه شما تنبيه بدني ميكنن .. اره بابا مگه تو دبيرستان شما كتك نميزنن .. زهرا گفت نه. به پارك رسيدن .. بيا كمي بشينيم ..زهرا گفت چرا به خونوادتون نميگيد ... بگيم كه چي بشه ميگن حقتونه و اگه مدرسه بفهمه بدتر ميكنه . حالا چرا سمانه رو فلك كردن اونكه درسش خوبه . امروز تو كلاس خيلي شلوغ ميكرد و هي زيره لب با يكي از بچه ها ميخنديد . معلم چند بار تذكر داد و اون توجه نميكرد كه معلم عصباني شد و گفت سمانه كرمي بيا بيرون . سمانه كه جا خورده بود رفت پاي تخته معلم گفت كلاس رو مصخره كردي مگه نميگم ساكت . حالا وقتي چوب فلك شدي ادم ميشي . مبصر چوبو اماده كن . سمانه كه فهميد موضوع جديه و الكي الكي بايد فلك بشه افتاد به خواهش و التماس . معلم گفت بايد قبلن فكرشو ميكردي . سريع روي زمين دراز بكش و كفش و جورابتو در بيار . سمانه زيره بار نميرفت كه معلم با كمك مبصر اونو خوابوندن و كفشاشو در اوردن . سمانه تقلا ميكرد تا جوراباشو در نيارن و لي معلم جورابارم به زور در اورد و پاهاشو به چوب فلك بستن و دو نفر دو سرشو نگه داشتن معلم از داخل كيفش كمربندي در اورد و اومد بالاي سره سمانه و گفت انقدر با كمر به كف پاهات ميزنم تا ادم بشي و شروع كرد . شق شق شق و با كمر به جون پاهاي سمانه افتاد و پشت سره هم كمر و به كف پاهاش ميزد جيغ و گريه اونم اثري تو كارش نداشت و انقدر زد تا كف پاهاش حسابي قرمز شد . حداقل 30-40 تا كمر به كف پاهاي سمانه زد بعد پاهاشو باز كردن ولي اون نميتونست تكون بخوره و درد شديدي داشت . همه بچه هام ترسيده بودن و كلي از معلم حساب بردن بعدش معلم كلي هم سمانه رو جريمه درسي كرد تا بنويسه . حالا غهميدي چرا جوابتو نداد .......آره . ما تو دبيرستان جرات نداريم موهامونو بيرون بزاريم يا ارايش كنيم و حتي جوراب نازك بپوشيم .. اول سال يكي از دختراي مدرسمونو بخاطر پوشيدن جوراب نازك رنگ پا كه مچي هم بود رو سر صف چوب و فلك كردن تا عبرت بقيه بشه ... بابا اين كه خيلي بده .. اره امسال بايد مدرسمو عوض كنم تا مثل بقيه فلك نصيبم نشده.....
رويا در حال برگشتن از مدرسه بود كه ناگهان زهرا را ديد اون يكي از دوستاي سال گذشته تحصيليش بود سلام عليك گرمي كردن . سلام زهرا كجايي بي معرفت .. تو كجايي رويا يكسالي ميشه نديدمت . اره از وقتي به دبيرستان رفتيم اونم دو جاي مختلف نديدمت بيا بريم خونمون .. نه راه دوره بيا بريم تو همين پارك نزديك اينجا صحبت كنيم .. باشه در راه پارك سمانه رو ديدن .. زهرا گفت سلام سمانه ولي اون جواب نداد و رد شد .. رويا چرا سمانه محل نداد .. هيچي ناراحته ... چرا .. امروز تو مدرسه به علت بي انضباطي اونو چوب و فلك كردن .. فلك چيه ؟ رويا گفت يعني نميدوني ... زهرا با تعجب گفت نه... بابا خيلي پرتي يهني روي زمين ميخابونن و كفش و جورابارو در ميارن بعد پاي طرفو با طنابي چيزي به يه چوب ميبندن و با شلنگ و تركه و يا خط كش به كف پاها ميزنن. حالا فهميدي يا خودتو به اون راه زدي .. نه من واقعن نميدونستم مگه تو مدرسه شما تنبيه بدني ميكنن .. اره بابا مگه تو دبيرستان شما كتك نميزنن .. زهرا گفت نه. به پارك رسيدن .. بيا كمي بشينيم ..زهرا گفت چرا به خونوادتون نميگيد ... بگيم كه چي بشه ميگن حقتونه و اگه مدرسه بفهمه بدتر ميكنه . حالا چرا سمانه رو فلك كردن اونكه درسش خوبه . امروز تو كلاس خيلي شلوغ ميكرد و هي زيره لب با يكي از بچه ها ميخنديد . معلم چند بار تذكر داد و اون توجه نميكرد كه معلم عصباني شد و گفت سمانه كرمي بيا بيرون . سمانه كه جا خورده بود رفت پاي تخته معلم گفت كلاس رو مصخره كردي مگه نميگم ساكت . حالا وقتي چوب فلك شدي ادم ميشي . مبصر چوبو اماده كن . سمانه كه فهميد موضوع جديه و الكي الكي بايد فلك بشه افتاد به خواهش و التماس . معلم گفت بايد قبلن فكرشو ميكردي . سريع روي زمين دراز بكش و كفش و جورابتو در بيار . سمانه زيره بار نميرفت كه معلم با كمك مبصر اونو خوابوندن و كفشاشو در اوردن . سمانه تقلا ميكرد تا جوراباشو در نيارن و لي معلم جورابارم به زور در اورد و پاهاشو به چوب فلك بستن و دو نفر دو سرشو نگه داشتن معلم از داخل كيفش كمربندي در اورد و اومد بالاي سره سمانه و گفت انقدر با كمر به كف پاهات ميزنم تا ادم بشي و شروع كرد . شق شق شق و با كمر به جون پاهاي سمانه افتاد و پشت سره هم كمر و به كف پاهاش ميزد جيغ و گريه اونم اثري تو كارش نداشت و انقدر زد تا كف پاهاش حسابي قرمز شد . حداقل 30-40 تا كمر به كف پاهاي سمانه زد بعد پاهاشو باز كردن ولي اون نميتونست تكون بخوره و درد شديدي داشت . همه بچه هام ترسيده بودن و كلي از معلم حساب بردن بعدش معلم كلي هم سمانه رو جريمه درسي كرد تا بنويسه . حالا غهميدي چرا جوابتو نداد .......آره . ما تو دبيرستان جرات نداريم موهامونو بيرون بزاريم يا ارايش كنيم و حتي جوراب نازك بپوشيم .. اول سال يكي از دختراي مدرسمونو بخاطر پوشيدن جوراب نازك رنگ پا كه مچي هم بود رو سر صف چوب و فلك كردن تا عبرت بقيه بشه ... بابا اين كه خيلي بده .. اره امسال بايد مدرسمو عوض كنم تا مثل بقيه فلك نصيبم نشده.....
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
داستان فوتجاب بعد از فلك شدن
كامي عاشق ليسيدن پاي دخترا و فوت جاب بود وهميشه ارزو داشت پاي يه دخترو بليسه و هر چند وقت يكبار پاهاي دوستاي خواهرشو كه به خونشون ميومدن ديد ميزد ولي كاري از پيش نميرفت . يروز كه خواهرش مريض بود و بمدرسه نرفت يكي از دوستاش بنام نسا به ديدنش اومد كامي در را باز كرد نسا گفت سلام مرجان خونست امروز نيومد مدرسه كامي گفت بفرمايين هست و همش نگاش به زمين و پاهاي نسا بود او كفش كتاني پوشيده بود وچيزي معلوم نبود ارام نسا را تا دم در اتاق تعقيب كرد تا كفششو در بياره و قلبش تند ميزد . نسا بند هاي كتانيشو به ارومي باز كرد و كتاني رو در اورد چشم كامي داشت از حدقه در ميومد نسا جوراب نازك رنگ پا پوشيده بود . داخل اتاق شد و كامي كه داشت نفسش بند ميومد رفت تو دستشويي و به يادش جق زد وقتي بيرون اومد اروم رفت پشت در اتاق تا حرفاشونو بشنوه صداي نسا ميومد كه گفت شانس اوردي امروز مدرسه نيومدي مرجان گفت چرا . نسا گفت امروز معلم امتحان شفاهي گرفت و هر كي بلد نبود رو فلك كرد مرجان گفت تو چي . نسا گفت از بخت بد منم بلد نبودم و همراه دو نفر ديگه فلك شدم . كامي از شنيدن اين حرفا كه مورد علاقش بود بشدت ذوق زده بود و با علاقه گوش ميداد . مرجان گفت چطوري فلك كرد تعريف كن . نسا گفت هيچي تعريف نداره وقتي معلم تاريخ فلان شده ديد ما يعني من بهمراه مريم و شادي درس بلد نيستيم شلنگشو برداشت و گفت زود كفشاتونو در بياريد بچه ها ناله و التماس ميكردن ولي من كه ميدونستم فايده نداره خوابيدم رو زمين و كفشامو در اوردم معلم گفت پاهاتو بيار بالات اگه بكشي بدتر ميزنم معلم اول يه شلنگ محكم به كف پاهام زد بعدش دومي رو به انگشتاي پاهام زد و سومي رو دوباره به كف پاهام زد . مرجان گفت همين جورابايي كه پوشيدي فلك شدي . نسا گفت اره ولي مريم و شادي كه جوراب اسپورت پوشيده بودن 4 تا شلنگ خوردن . بعد هر دو خنديدن انگار اتفاقي نيفتاده نسا گفت پارسال يكي از دوستامو به جرم پوشيدن جوراب توري فلك كردن كه عبرت بقيه بشه و من كه گوش نميدم و دوست دارم جوراب نازك بپوشم . بعد از مدتي بحثشون عوض شد كامي كه داشت ديوانه ميشد و 2 بار جق زده بود رفت دم در تا نسا بعد از نيم ساعت رفت . ان شب خوابش نميبرد و از فكر فلك شدن نسا با اون جوراباي حشري كننده خوابش نميبرد . با خودش گفت بايد هر جور شده پاهاي نسا رو با جوراب ليس بزنم و فوت جاب كنم . يك ماه گذشت تو اين مدت كامي در اثر رفت و آمد نسا با او گرمتر شد و سلام عليك بالاتر رفت هر بار پاهاي اونو ديد ميزد يكبار كه كيف نسا از دستش افتاد خم شد برش داره و دلو به دريا زد و پاهاش رو لمس كرد . نسا لبخندي زد و چيزي نگفت . كامي بيشتر مصمم شد و بالاخره يروز كه خونشون كسي نبود نسا اومد گفت ببخشيد اقا كامي مرجان هست كامي الكي گفت اره بيا تو . كامي به پاهاش نگاه كرد و بيشتر حشري شد نسا كفشاي جلو باز بهمراه جوراب شيشه اي مچي پوشيده بود و قتي جلوتر رفتن نسا كه دختري تيز بود فهميد كسي خونه نيست و گفت اقا كامي ميخاي با من چيكار كني كامي گفت هيچي نسا فقط ميخام پاهاتو بخورم و به نسا چسبيد و بغلش كرد تا لب بگيره . نسا خودشو عقب كشيد و نازو نوز كرد . كامي گفت خواهش ميكنم بزار پاهاتو بليسم . نسا كه ديد چاره اي نداره گفت باشه همينجا گوشه حياط هر كاري ميكني بكن . كامي نسا رو گوشه حياط برد و روي يك موكت كه از قبل انداخته بود خوابوند و افتاد به جون پاها و وحشيانه از روي كفش و جوراب ليس ميزد و نسا با تعجب او رو نگاه ميكرد و خيالش راحت شد كه با جاي ديگش كار نداره . كامي كفشاي نسا رو در اورد و شروع به ليسيدن و بوييدن جورابهاي نسا كرد بعد كف پاهاشو از رو جوراب حسابي ليسيد تا انقدري كه اب دهنش خشك ميشد بعد مچ پاهاشو تا كش جورابش و بعد پاچه هاشو بالا زد و تا زانو پاهاي لختشم ليس زد انقدر پاهاشو ليسيد تا نسا شديد حالي بحالي شد و گفت جورابامو در بيار قشنگ كف پا و انگشتامو بليس كامي جوراباشو در اورد و حالا نخور كي بخور بعد كيرشو در اورد نسا گفت چي كار ميخاي بكني كامي گفت فوت جاب نسا گفت فوتجاب چيه . كامي گفت يعني ميخام كيرمو بكشم به كف پاهات و باهاشون جق بزنم بعد پاها رو بهم چسبوند و شروع به جق زدن با پاها كرد تا ابش اومد و ريخت روي كف پاهاي نسا . نسا كه خوشش اومده بود ولي بروش نياورد و گفت حالا ميتونم برم . كامي گفت برو ولي جوراباتو يادگاري نگه ميدارم . نسا خنده اي كرد و رفت . كامي هم داشت جورابها رو بو ميكرد و لذت ميبرد.
نويسنده . جاودان
نويسنده . جاودان
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سهشنبه
فلك در مدرسه
سارا تمام شب را در حال درس خواندن بود فردا امتحان رياضي داشت از ترس فردا استرس داشت در همان حال ياد هفته پيش افتاد معلم رياضي كه خيليم سخت گير بود داشت ورقه هاي امتحان را پخش ميكرد همه استرس داشتند بعد از اتمام كار معلم گفت حالا هر كي كمتر از 15 شده بياد بيرون تنبيه بشه دانش اموزان يكي يكي از جاي خود بلند شدن سارا هم نگاهي به ورقه انداخت -9- شده بود با ترس بلند شد وپاي تخته رفت . معلم گفت مبصر نمره ها رو بخون به ازاي هر نمره از 15 كمتر هر كي 2 تا چوب كفدستش ميخوره . تركه نازك خودش رو از روي ميز برداشت و از نفر اول شروع كرد او سحر بود گفت چند شده گفت 12 معلم تركه رو بالا برد و گفت كف دستا بالا سحر با ترس كف دستشو بالا برد و معلم محكم تركه رو پايين اورد سحر بشدت دردش گرفته بود و التماس ميكرد خانم ببخشيد ديگه تكرار نميشه معلم گفت سريع اون دستتو بگير و به تركه زدن به كف دستاي سحر ادامه داد تا 6 تركه شد گفت نفر بعدي .... به ده نفر از دانش اموزان كف دستي زد تا رسيد به سارا و افسانه كه زير 10 شده بودند . معلم گفت شما دو نفر كه زيره ده شديد بايد براي عبرت ديگران فلك بشيد ... سارا و افسانه التماس ميكردن كه خانم... ولي معلم گوشش بدهكار نبود گفت مبصر برو از دفتر مدرسه چوب فلك رو بيار ... همه كلاس از ترس جيك نميزدن و منتظر فلك شدن اونها بودن . مبصر بعد از چند دقيقه چوب بلندي رو همراه مقداري بند براي بستن پاها اورده . معلم رو به سارا و افسانه كرد و گفت زود بخابيد رو زمين و كفش و جورابتونو در بياريد و گرنه بيشتر ميزدن . چاره اي نداشتند روي زمين نشستن و اول كفشاشون كه يكي بندي و ديگري كتاني بود رو در اوردن سارا جوراباشو در اورد افسانه كه جوراب نازك پوشيده بود گفت خانم ميشه من جورابامو در نيارم معلم با تندي گفت نميشه قانون براي چوب فلك بايد جوراها هم دراورده بشه افسانه هم پاچه هاشو بالا زد و از زيره زانو جورابهاي بلند مشكيش زو دراورد معلم گفت مبصر پاهاشونو ببند به چوب و دو سرشو با كمك يه نفر بالا بگيريد بعد از بستن معلم تركه رو بالا اورد و اوليش نصيب سارا شد شققققققققققق....... صداي برخورد تركه به كف پاهاشون كلاس رو گرفته بود معلم ادامه داد و نوبتي تركه رو به پاهاي يكيشون ميزد هر دو ناله ميكردن ..... تكرار نميشه.. ولي كي گوش ميداد معلم 10 تركه به كف پاهاشون زد وگفت براي اولين بار بسته ولي تكرار بشه دوبرابرش ميكنم . فلك رو از پاهاشون باز كردن ولي از درد هيچكدوم تكون نميخوردن و محكم پاهاشونو چسبيده بودن..... سارا با اين فكرها خوابيد تا صبح شد بلند شد و بعد از شستن صورت و پوشيدن لباسها زنگ خونشون صدازد .. مرجان بود گفت سارا زود باش بيا دير شد .. در راه مدرسه مرجان گفت واي خوب درس خوندي امروز شفاهي ميپرسه بلد نباشيم فلك ميشيم بعد نگاهي به پاهاي سارا كرد و گفت چرا جورابنازك پوشيدي اينجوري بدتره سارا گفت بيخيال بهرحال بايد جورابارم دربياريم مرجان كفت نه ديروز دوستمو كه تو كلاس ب درس ميخونه رو همراه بقيه دخترا با جوراب فلك كرده بود.... به مدرسه رسيدن وقتي وارد كلاس شدن همه داشتن شديد درس ميخوندن .... بعد از چند دقيقه معلم اومد و گفت حالا اسم هركي رو خوندم بياد پاي تخته مسييله حل كنه اسم 5 نفرو گفت كه از شانس بد سارا هم بود چند مسيله مطرح كرد و در اخر گفت مبصر چند تا از جوابهاشون درست بود .. سارا 3تاشو درست گفته بود ولي بقيه يكي بيشتر نگفتن معلم به سارا گفت برو بشين سارا از خوشحالي تو دلش قنج ميرفت بعد رو به بقيه دخترا گفت شماهاهم بشينيد كفشاتونو در بياريد تا فلك بشيد . همه خوابيدن رو زمين و پاهاشونو بالا گرفتن و از روي جوراب هر كدوم 5تا شلنگ به كف پاهاشون خورد و........ زنگ خورد و سارا بطرف حياط ميرفت و از كارش راضي بود.....
نويسنده.. جواد فلكدوست
نويسنده.. جواد فلكدوست
اشتراک در:
پستها (Atom)