۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

فلک با جوراب نازک


داستان فلک کده

قسمت اول

يه روز مثله هميشه داشتم از دانشگاه خسته و كوفته بر مي گشتم خونه كه ديدم بازم يه شماره غريبه داره ميس كال مي زنه .اخه از وقتي ايرانسل اومده من يكي كه تقريبا هفته اي چند تا مزاحم داشتم. روي همين حساب هيچ توجهي نكردم و رفتم.ديدم كه انگار ول كن نيست . گوشيمو گزاشتم توي كيفم و اومدم بعد نيم ساعت كه رسيدم خونه و گوشيم را در اوردم ديدم انگار اس ام اس داده . پيش خودم گفتم اين هم حتما از بچه هاي كلاسه كه مي خواد منو امتحان كنه يا سر كار بزاره ولي وقتي اس ام اس را خوندم خيلي تعجب كردم.
نوشته بود: چرا جواب ميس كال هاي منو نمي دي .دلت كتك مي خواد؟ حتما بايد بيام فلكت كنم ؟ .
اين جمله ي اخرش خيلي مشكوك بود. تو فكر بودم كه يعني فرستنده ي اس ام اس يه فلك دوسته يا نه ؟ شايد هم عادي از اين كلمه استفاده كرده. رفته بودم توي فكر كه ديدم دوباره ميس كال زد .من هم گفتم بزار اين دفعه جواب بدم. گوشي را بر داشتم تا بهش زنگ بزنم تا بفهمم كيه؟ ولي اون گوشيش را جواب نداد.
يك دقيقه بعد اس ام اس داد كه : افرين مي بينم كه ترسيدي و سر عقل اومدي ولي خيلي دير جواب دادي بايد فلك شي . برو جوراباتو در ار .
ديگه خيلي گيج شده بودم يه ذره هم عصباني شده بودم . اخه يعني چي ؟ اين چه طرز صحبت كردن بود؟ حالا اگه طرف واقعا فلك دوست بود هم من بايد فلك مي كردم اونو . نه اون منو.
بهش اس ام اس دادم كه : شما؟
اونم جواب داد كه چهار تا تركه كه خورد كف پات منو يادت مياد.
ديگه واقعا داشتم ديوونه مي شدم. خداي من يعني اين كيه؟ خيلي فكر كردم ولي تا جايي كه يادم بود من هيچ جا شماره موبايلمو به فلكدوست ها نداده بودم توي وبلاگ هم شماره نداده بودم. تا اين كه خودش اس ام اس داد و خودشو معرفي كرد كه اسمش الهامه و 25 سالشه و ايدي منو از وبلاگم ديده و سيستم منو يه بار هك كرده و با اشنايي با ساير اعضاي ياهو مسنجر شماره ي منو از يه نفر گرفته.احتمالش بود چون كه مسنجر من يه بار هك شده و بچه هايي كه هنوز با من مي چتن مي دونن كه مسنجر من ويروس مي فرسته.و خيلي از دوستام شماره منو داشتن ولي غريبه نبودن مثله اين كه الهام مخه يه نفر را زده بود و شماره منو هم ازش گرفته بود. نمي دونستم كدوم ادم فروشي اين كار را كرده اخه شماره ثابت منو بهش داده بود و من اين شماره را فقط به ادم هاي مطمئن مي دادم. حدس زدم كه حالا در هر صورت اصلا خوشم نمياد كه اين دختره به خودش اجازه بده منو فلك كنه.
منم يه اس ام اس بهش دادم كه : تو غلط مي كني كه منو هك مي كني. به خاطر اين كارت من بايد تو را فلك كنم. اون هم جواب داد كه : غلط كردم و منو ببخشيد و خواهش مي كنم جورابامو در نياريدو..... .
ديگه باقيشو خودتون مي تونيد حدس بزنيد كه چي شد. ديگه هر روز اين به من اس ام اس مي داد و يه جورايي خودشو ارضا مي كرد و ابرازه محبت مي كرد و چند باري هم توي مسنجر چت كرديم و لي قرار نمي زاشت همو ببينيم. حتي تلفني هم نمي خواست حرف بزنيم . و فقط اس ام اس. چند بار هم به اصرار من حاضر شد پشت تلفن حرف بزنه تا صداشو بشنوم. اونم خيلي كوتاه. خيلي هم مزاحمم نمي شد واسه همين من هم كاريش نداشتم. تا اين كه بعد از حدوده يك ماه و خورده اي توي خونه تنها بودم و روي تخت دراز كشيده بودم كه ديدم گوشيم داره زنگ مي خوره ديدم خودشه فكر كردم مي خواد ميس كال بزنه . ولي مثله اين كه نه داشت زنگ مي زد تعجب كردم افتاب از كدوم طرف در اومده كه اين راضي شده به ما زنگ بزنه .
جواب دادم وگفتم : الو سلام . چه عجب .
جواب داد : سلام چطوري؟ خوبي؟ .
احساس كردم صدا با صداي قبلي فرق داره ولي خوب من كه تا حالا درست حسابي باهاش حرف نزده بودم شايد اشتباه مي كردم .
گفتم : خوشحالمون كردين افتخار دادين به ما زنگ زدين. حالا خودتون خوبيد ؟ گفت : مرسي .
منم مثله هميشه گفتم : حال پاهاتون چطوره؟
منتظر بودم مثله هميشه بگه سلام مي رسونن و بريم تو كاره فلك. كه يه دفعه ديدم
گفت : چرت و پرت چي مي گي هومن حالت خوبه ؟
ديدم داد زد ولي صدا خيلي اشنا بود باورم نمي شد .
گفتم : عمه جون شماييد؟؟
گفت : اره ديگه پس فكر كردي كيه ؟ راستي چي گفتي؟ حال پاهام چطوره؟؟
منم ديدم دارم ضايع مي شم گفتم : نه گفتم حال باباتونو چطوره؟ اشتباه شنيدي. كه گفت : وا هومن چقدر امروز عوض شدي اقا جون هم خوبه پاشو بيا خونه ما امروز مهمونيد گوشي مامانت شارژ نداشت من بهت زنگ زدم.
من هم سريع گفتم : عمه اين گوشي مال شماست؟؟؟
گفت : گوشي ساراست .گوشيش اينجا بود با اون زنگ زدم خودش رفته خريد.
خداحافظي كردمو افتادم روي تخت. خشكم زده بود. چند بار شماره را چك كردم درست بود. ولي الهام؟؟؟ سارا؟؟؟؟ اين ها چه ربطي به هم دارن؟ اخه . مغزم كامل هنگ كرده بود.
هميشه اتفاق هاي مهم طوري اتفاق مي افتند كه هيچ وقت انتظارشو نداري . مثلا سارا تنها كسي بود كه هيچ وقت فكر نمي كردم حتي با هم يه دوستي ساده داشته باشيم چه برسه به اين جريان . سارا دو سه سال از من كوچكتر بود و هميشه دختر ساده و خجالتي بود و هيچكس توي فاميل كوچكترين توجه بهش نمي كرد. درسته كه خيلي قيافه جذابي نداشت ولي زشت هم نبود در كل براي يه نفر مثله من كه هميشه پر سر و صدا و شلوغ بودم كه تا حالا يه با ر هم به چشم نيومده بود اخه خيلي ساكت و گوشه گيربود .به هر ترتيبي بود حاضر شدم رفتم خونشون. وقتي رسيدم سلام كردم و مستقيم رفتم اتاق سهيل داداشه سارا دلم نمي خواست سارا را ببينم كه فكر كنه براي من مهمه اصلا وقتي از كنارم رد مي شد كوچكترين توجهي بهش نمي كردم مثله هميشه اخه قبلا هم همينطوري باهاش بودم . و نشستم پاي كامپيوتر و طبق معمول فيفا بازي كردن شروع شد و من هم همه چيز يادم رفت و تا يك گل به سهيل زدم جيغ و داد كردم و يه مرتبه سارا اومد داخل و گفت چه خبره خونه را گزاشتين روي سرتون. و سهيل را كه ازش كوچكتر بود از اتاق بيرون كرد سهيل هم كه از خداش بود بازي را كه باخته فرار كنه سريع منو سارا را توي اتاق تنها گزاشت .سارا خيلي سريع با يه لحنه اروم تر از اوني كه با سهيل حرف مي زد گفت : مامانم بهت زنگ زد؟؟
گفتم: اره اتفاقا شمارش هم خيلي اشنا بود برام.
كه سارا سرشو انداخت پايين و همون دختر خجالتي هميشه شد و
گفت : ببخشيد.
منم گفتم : چرا اين كار را كردي؟
گفت : هر چي گفتم دروغ بود من فقط يه بار توي لپ تاپت چند تا عكس ديدم كه فهميدم جفتمون........ اينجاي حرفشو خورد .
من هم گفتم : بالاخره كار خوبي نكردي . بلند شدم برم بيرون كه
گفت : كجا داري ميري ؟
منم گفتم : خونمون.
و كلي با عمه ام چونه زدم كه فردا امتحان دارم و همين كه ديدمتون كافيه و شام نمي مونم و خلاصه رفتم تنها خونه.
هنوز توي راه بودم كه سارا اس ام اس داد : از دسته من عصباني هستي؟ مي دونم حق داري بايد تنبيه بشم.
من هم اصلا خوشم نيومده بود كه يك ماه سر كار بودم و اصلا جوابشوندادم. يه نيم ساعتي بود كه خونه بودم كه ديدم دارن زنگ ميزنن. فكر كردم كه مامانم اينا از اين كه من زود رفتم خوششون نيومده و اونا هم زود برگشتن. ولي وقتي از پشته ايفون سارا را ديدم باورم نشد. چطوري اومده اينجا؟ ايفون را بر داشتم و گفتم : بله؟ گفت : براتون شام اوردم مي شه باز كنيد؟ من هم باز كردم و رفتم تو اتاقم . خيلي زود اومد تو و گفت : مامانم گفت كه برات غذا بياريم من هم گفتم خودم برات ميارم. گفتم: دست شما درد نكنه. ممنون.
كه سارا گفت : هومن خيلي از دست من ناراحتي ؟ ببخشيد. غلط كردم. فقط به كسي نگو. من هم گفتم : يك ماه منو گزاشتي سر كار خجالت نكشيدي ؟ پر رو ؟ ديدم يه لحظه نشست روي زمين سرشو خم كرد و گفت: غلط كردم . ببخشيد هر چي شما بگيد. اين دفعه لحن صداش تابلو بود كه داره ادا در مياره. منم خندم گرفت. كه يهو ديدم سارا هم زد زيره خنده و گفت : هومن به خدا نمي خواستم اينقدر طولاني شه ولي چون خيلي با حال بودي دلم نيومد رابطه را قطع كنم. منم خنديدم و گفت حالا نمي خواي تنبيهم كني؟ گفتم : چرا كه نه دلم مي خواد تلافي تمومه اين روزا رو سرت در بيارم. اون هم گفت : اقا يواش بزنيا .منم گفتم : زود باش بخواب .خم شدم تا جوراباشو در ارم كه ديدم چشماشو بسته. من هم اروم انگشت انداختم زير جوراب هاش . توي اس ام اس هاش گفته بود از جوراب در اوردن خوشش مياد.انگشتم را اروم كشيدم زيره كشه جوراب ساق كوتاش تمومه جوراب سفيد بود ولي با كش صورتي يه ذره جوراب را كشيدم پايين كه احساس كردم داره زيادي حال مي كنه خودم هم بد جور داغ شده بودم مي خواستم زودتر پاهاشو ببينم. كه جوراب را يه مرتبه سريع از پاش در اوردم. كه يه جيغ كوتاه زد مثله اينكه از اينكه حالشو خراب كردم بدش اومده بود ولي وقتي ديد دارم كف پاشو چه جوري نوازش مي كنم دوباره چشاشو بست. خيلي شوكه شده بودم تمومه اين مدت پاهاي سارا را نديده بودم عجب چيزي را از دست داده بودم پاهاي كشيده يه ذره سبزه با پوسته خيلي نرم كه انگشت ادم روش سر مي خورد. با انگشت هاي ظريف كه جالب بود كه انگشت هاش جفت نبودن و بينه انگشتاش به اندازه ضخامت يه خودكار فاصله بود همينطور كه انگشتاشو مي ماليدم فكر كردم كه هر كدوم اين اگشتارو مي شه جدا از بقيه فلك كرد بد جوري توي كف انگشتاش بودم كه يه دفعه ديدم لاك نزده . يه مرتبه پاهاشو انداختم زمين و داد زدم : يعني چي؟؟ يه مرتبه چشاشو باز كرد و گفت : چيه پاهام بو ميده ؟ منم خنديدم و گفتم : نه چرا لاك نزدي؟؟ گفت : اي واي ببخشيد ديگه عجله اي شد يادم رفت . گفتم : تو كه هميشه مي گفتي من لاك آبي مي زنم پس چي شد؟ گفت : دفعه بعدي مي زنم. منم گفتم: به خاطر اين كارت هر انگشتت 3 تا تركه جدا مي خوره. كه گفت : وايييي نه انگشت هاي پاشو توي دسته من خم كرد. گفتم: هنوز كه شروع نكردم. گفت : مي ترسم. من هم بلند شدم صندلي را كشيدم جلو گفتم پاهاتو بزار روي صندلي. كه گفت : من فلك سنتي مي خوام.منم گفتم : بزار دفعه ي بعد .كه گفت : ميري اون كيفه منو بياري؟ منم با تعجب رفتم سر كيفش درش را باز كردم ديدم. انگار سارا قبلا به فكر بوده يه طناب نخي با حال داشت با يه خط كش پلاستيكي. منم رفتم بالاي سرش و گفتم اين طنابه خوبه ولي خط كش نه. و طنابو بهش دادم و در حالي كه پاشو از توي حلقه ي طناب رد مي كرد گفت قبلا خودمو با خط كش فلك كردم خيلي درد داره. من هم يكي زدم كف دستم گفتم : اصلا فايده نداره تو پاهاتو اماده كن تا من بيام. وقتي بر گشتم يه تركه و چوبم كه هميشه زير فرش قايم مي كردم را اوردم و ديدم كه سارا پاشو از توي طناب رد كرده و من هم با چوب پاشو پيچوندم و گذاشتم بين دو تا صندلي. تا تركه را اوردم بالا يهو سارا گفت : نه نه نه اقا خواهش مي كنم با همون خط كش خودم. من هم گفتم نه بچه بازي كه نيست يكي زدم دوباره كف دستم و گفتم خط كش درد نداره. گفت: كف پا بزني خيلي درد داره.من هم گفتم باشه بابا جورابم را در اوردم و يكي زدم كف پام و گفتم اصلا درد نداره. كه يهو ديدم سارا به كف پام خيره شده و ميگه . ميشه من هم يه دونه بزنم؟ گفتم :پر رو نشو. گفت خواهش مي كنم من هم گفتم باشه كف پامو بردم جلوي صورتش و اون هم خط كش را ازم گرفت و يه دونه محكم زد كف پام. دردم گرفت ولي خيلي واسه ما افت داشت كه بفهمه واسه همين هيچي نگفتم ديدم با يه دستش پامو فشار داد و با اون يكي محكم زد كف پام. ديدم داره سه مي شه پامو از دستش كشيدم و گفتم پر رو نشو.كه ديدم انگار خوشش اومده و گفت« اقا بعدش ميشه من فلكت كنم؟ منم گفتم : هرگز. گستاخ . پر رو شدي. گفت: خواهش مي كنم خيلي پاهات باحاله. منم يكي با تركه زدم كف پاش كه باعث شد خيلي جا بخوره و گفتم يه بار ديگه از اين حرفا بزني كف پاتو سياه مي كنم. گفت ببخشيد. من هم همونطور كه گفته بودم رفتم سمته انگشتاش و يكي با تركه محكم زدم روي شست پاش. كه ديدم جيغ زد و گفت : اقا غلط كردم خيلي درد داره. من هم كه خوشم اومده بود يكي ديگه محكم زدم روي شستش واقعا عالي بود شستش با انگشت هاي ديگه اش فاصله داشت و خيلي خوب تركه مي خورد.كه ديدم گفت: اقا حداقل انگشتامو با خط كش بزن بعد با تركه فلكم كن. منم ديدم خيلي سرخ شده گفتم باشه ولي بعد از اين دو تا و به شست هاش اشاره كردم اونم سرش را تكون داد و قبول كرد من هم تا جايي كه تونستم محكم زدم سر انگشت هاش . بعد خط كش را بر داشتم و چون فاصلهي بين انگشت هاش كم شده بود با خط كش راحت تر مي زدمشون و شروع كردم به هر انگشت سه تا زدن خيلي با حال بود با هر ضربه انگشتاش سرخ مي شدن بعد همزمان با اه سارا دوباره سفيد مي شدن .جالب تر اين بود كه تازه فهميدم چرا سارا از اين خط كش ها خوشش مياد با هر ضربه خط كش ها صداي خيلي با حالي مي دادن.كه معلوم بود وقتي خودشو فلك مي كرده كلي با اين صدا ارضا مي شده.اون موقع هم با ضربات من ديگه حالش دو برابر شده بود و داشت اه اه مي كرد .كه ديگه من هم بد جوري داغ شدم وكنترلم را از دست دادم و يه مرتبه با همون خط كش محكم زدم كف پاش كه صداي خيلي با حالي داد كه سارا دو تا دستشو محكم گرفت روي دهنش و معلوم بود كه اين صدا خيلي بهش حال ميده . من هم ديگه تقريبا تركه را فراموش كرده بودم و داشتم با همون خطكش محكم مي زدم كف پاهاش هر ضربه كه مي زدم احساس مي كردم داره رنگ كف پاش از اون حالت سرد اوليه در مياد و هي قرمز تر مي شد و خيلي منو شهوتي مي كرد ولي فقط كافي بود يه لحظه چشمم را از كف پاش بر دارم و به صورت سارا كه پشت دستاش بود نگاه كم تا دو برابر داغ بشم با هر ضربه تموم عضلات صورتش تكون مي خورد و دندوناش كه لبشو گاز مي گرفت را زير دستش قايم كرده بود تا من نفهمم. پيش خودم گفتم اين كه با خط كش اين طوري ميشه تركه چي كارش مي كنه خط كش را انداختم و تركه را محكم و ناگهاني زدم كف پاش يه مرتبه دستش را از صورتش برداشت و گفت : نه........... من هم محكم ضربه دوم را زدم كه ديدم بد جور پاشو با طناب ها از روي صندلي تكون داد اخه فلك ما خيلي محكم نبود و تا حالا هم خودش همكاري كرده بود كه پاشو تكون نمي داد.من هم پاشو با دستم گرفتم و گفتم : تازه فلك شروع شده تا حالا بچه بازي بود. مثله اين كه از اين حرف من به خودش اومد و يه مرتبه پاهاشو منقبض كرد و كف پاش صاف صاف شد كه خيلي تحريك كننده بود ولي خوشم نيومد چون حدوده يه ربعي بود كه داشتم فلكش مي كردم ولي انگار نه انگار چون اصلا جاي هيچ ضربه اي روي كف پاش نبود فقط يه ذره سرخ شده بود واسه همين از خودم خجالت كشيدم و تلافيشو سر در اوردم تركه را محكم زدم دقيقا وسط گودي پاش بد جوري تكون خورد ولي مثله اين كه اراده كرده بود يك فلك حسابي را تجربه كنه واسه همين كف پاشو دوباره صاف كرد من هم يه ذره رعايت كردم و كم پشت تر ضربه زدم ولي با سرعت بيشتر خيلي لذت بخش بود تازه فهميدم هيچ چي تركه خودمون نمي شه دستم خيلي راحت تر بود وقتي تركه مي زدم و صداش هم خيلي بهتر از اون خط كش مسخره بود ديگه كم كم بعد از هر تركه تا خوردن تركه بعدي كف پاهاش مي لرزيد و من هم تازه سر حال اومده بودم كه چشم را از كف پاش برداشتم و ديدم كه انگار سارا بيشتر از من حال اومده ديگه تعارف را كنار گزاشته بود و تقريبا لباس هاشم كامل باز كرده بود و تمومه تمركزش را گزاشته بود روي فلك شدن و انگار تمومه وجودش توي كف پاش جمع شده بود و من هم با هر ضربه به كف پاش احساس غرور بيشتر مي كردم كه دارم همچين دختر سفت و محكمي را فلك مي كنم از اون جيغ هاي مسخره توي كليپ ها خبر نيود و فقط هر چند تا تركه يه اههههههه مي كشيد و لب هاشو جمع مي كرد يا گاز مي گرفت .ديگه اينقدر جذب جزئيات سارا شدم كه نمي دونستم چندمين تركه را دارم مي زنم كف پاهاش ديگه معلوم بود خسته شده و داشت مي لرزيد كه گفت 5 تا ضربه اخر را محكم بزن. من هم فهميدم كه ديگه مي خواد تمومش كنه . واسه همين گفتم باشه خودت بشمر. و معلوم بود كه مي خواست مقاومت خودشو واسه فلك شدن بسنجه كه تا حالاش عالي بود . دستمو بردم عقب و با يه چرخش تركه تو هوا محكم زدم كفه پاش چون تركه را تو هوا چرخوندم دقيق نتونستم بزنم جايي كه مي خوام واسه همين خورد به پاشنه پاش ولي بعد اون ضربه سارا گفت : 1 يك ولي لحن صداش كاملا بقض را نشون مي داد ضربه دوم را محكم تر و دقيق تر زدم خيلي از اين ضربه راضي بودم كه ديدم سارا گفت :2 ولي بعدش كاملا گريه كرد و دائم فين فين مي كرد و اشك مي ريخت. من خواستم ضربه بعدي را نزنم كه با همون لحن گفت : فلكم كن بزن اههههههه. من هم ادامه دادم . مثله اين كه از اين ترحمي كه من براش كردم بدش اومد چون كف پاشو كامل منقبض كرد و و راست نگه داشت ولي هنوز نمي تونست جلوي اشكاشو بگيره . من هم تركه را بردم بالا و لي يواش تر از قبل زدم كف پاش ولي نشمرد .ضربه ي بعدي را خيلي محكم زدم كه گفت : 3 .فهميدم خيلي از فلك شدن خوشش مياد و رحمش نكردم ضربه ي چهار را دوباره سر انگشتاش زدم و با يك صداي جيغ مانند گفت :4. براي ضربه اخر تركه را بردم بالا و نگه داشتم دلم نميومد بزنم سارا هم مدام با چشماش دست منو مواظب بود كه بعد چند ثانيه محكم ترين ضربه را زدم دقيق ضربدري كف پاش كه بعد اين ضربه انگار سارا بيهوش شد كف پاش كه تمومه مدت سفت و شق وايساده بود يه مرتبه افتاد و خيال سارا راحت بود كه فلك تموم شده ديگه بدنش را شل كرد تند تند نفس مي كشيد و مثل من خيس عرق بود من هم ديگه حال نداشتم روي تخت افتادم و ديدم كه سارا يواش يواش داره پاشو از توي فلك در مياره و مي ماله كه ديدم مي خواد جوراباشو پاش كنه من هم رفتم جلو گفتم نه الان نپوش . گفت : نه .مي خوام برم .گفتم اخه پاهات.......كه حرفمو قطع كرد و گفت : حقم بود تو هم خيلي خوب فلك كردي. ولي يادت باشه نوبت منم ميشه . اينو كه گفت خنديد. منم خيالم راحت شد كه ناراحت نشده . وبراش يه آژانس گرفتم تا بره . ولي وقتي رفت همش به اين فكر مي كردم كه اگه من جاي اون فلك مي شدم مي تونستم اينطور تحمل كنم ؟؟ و وقتي ياد اين جمله افتادم كه گفت : نوبت من هم ميشه. تنم لرزيد.
ادامه دارد ...............................
ارسالی از هومن فلک کده عزیز

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

چوب و فلك

چوب و فلك در دبيرستان كوثر
رويا در حال برگشتن از مدرسه بود كه ناگهان زهرا را ديد اون يكي از دوستاي سال گذشته تحصيليش بود سلام عليك گرمي كردن . سلام زهرا كجايي بي معرفت .. تو كجايي رويا يكسالي ميشه نديدمت . اره از وقتي به دبيرستان رفتيم اونم دو جاي مختلف نديدمت بيا بريم خونمون .. نه راه دوره بيا بريم تو همين پارك نزديك اينجا صحبت كنيم .. باشه در راه پارك سمانه رو ديدن .. زهرا گفت سلام سمانه ولي اون جواب نداد و رد شد .. رويا چرا سمانه محل نداد .. هيچي ناراحته ... چرا .. امروز تو مدرسه به علت بي انضباطي اونو چوب و فلك كردن .. فلك چيه ؟ رويا گفت يعني نميدوني ... زهرا با تعجب گفت نه... بابا خيلي پرتي يهني روي زمين ميخابونن و كفش و جورابارو در ميارن بعد پاي طرفو با طنابي چيزي به يه چوب ميبندن و با شلنگ و تركه و يا خط كش به كف پاها ميزنن. حالا فهميدي يا خودتو به اون راه زدي .. نه من واقعن نميدونستم مگه تو مدرسه شما تنبيه بدني ميكنن .. اره بابا مگه تو دبيرستان شما كتك نميزنن .. زهرا گفت نه. به پارك رسيدن .. بيا كمي بشينيم ..زهرا گفت چرا به خونوادتون نميگيد ... بگيم كه چي بشه ميگن حقتونه و اگه مدرسه بفهمه بدتر ميكنه . حالا چرا سمانه رو فلك كردن اونكه درسش خوبه . امروز تو كلاس خيلي شلوغ ميكرد و هي زيره لب با يكي از بچه ها ميخنديد . معلم چند بار تذكر داد و اون توجه نميكرد كه معلم عصباني شد و گفت سمانه كرمي بيا بيرون . سمانه كه جا خورده بود رفت پاي تخته معلم گفت كلاس رو مصخره كردي مگه نميگم ساكت . حالا وقتي چوب فلك شدي ادم ميشي . مبصر چوبو اماده كن . سمانه كه فهميد موضوع جديه و الكي الكي بايد فلك بشه افتاد به خواهش و التماس . معلم گفت بايد قبلن فكرشو ميكردي . سريع روي زمين دراز بكش و كفش و جورابتو در بيار . سمانه زيره بار نميرفت كه معلم با كمك مبصر اونو خوابوندن و كفشاشو در اوردن . سمانه تقلا ميكرد تا جوراباشو در نيارن و لي معلم جورابارم به زور در اورد و پاهاشو به چوب فلك بستن و دو نفر دو سرشو نگه داشتن معلم از داخل كيفش كمربندي در اورد و اومد بالاي سره سمانه و گفت انقدر با كمر به كف پاهات ميزنم تا ادم بشي و شروع كرد . شق شق شق و با كمر به جون پاهاي سمانه افتاد و پشت سره هم كمر و به كف پاهاش ميزد جيغ و گريه اونم اثري تو كارش نداشت و انقدر زد تا كف پاهاش حسابي قرمز شد . حداقل 30-40 تا كمر به كف پاهاي سمانه زد بعد پاهاشو باز كردن ولي اون نميتونست تكون بخوره و درد شديدي داشت . همه بچه هام ترسيده بودن و كلي از معلم حساب بردن بعدش معلم كلي هم سمانه رو جريمه درسي كرد تا بنويسه . حالا غهميدي چرا جوابتو نداد .......آره . ما تو دبيرستان جرات نداريم موهامونو بيرون بزاريم يا ارايش كنيم و حتي جوراب نازك بپوشيم .. اول سال يكي از دختراي مدرسمونو بخاطر پوشيدن جوراب نازك رنگ پا كه مچي هم بود رو سر صف چوب و فلك كردن تا عبرت بقيه بشه ... بابا اين كه خيلي بده .. اره امسال بايد مدرسمو عوض كنم تا مثل بقيه فلك نصيبم نشده.....