۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
داستان فلك كده
قسمت دوم
بعد از اون روز ديگه تمومه فكر و ذكرم شده بود سارا و پاهاش .با اينكه ديگه همديگه را شناخته بوديم ولي هنوز هر روز به هم اس ام اس مي داديم و حالا ديگه با شناختي هم كه از همديگه داشتيم رابطه ما خيلي قوي تر شده بود. تا رسيد به هفته بعد كه نوبت عمه اينا بود كه بيان خونه ما . امروز پنج شنبه بود و فردا قرار بود بيان خونه ما . من با اين كه اين موضوع را مي دونستم ولي خودم را زدم به نفهمي و به سارا اس ام اس دادم: راستي كي قراره بيايد خونه ما ؟؟ سارا هم گفت : فردا ديگه مگه نمي دونستي؟؟ منم جواب دادم : نه. توهم مياي ؟؟؟؟ و يك اسمايل چشمك براش فرستادم. خيلي دلم مي خواست سارا مثله من به يه بهونه مهموني را بپيچونه و خونه بمونه تا من هم در يه فرصت مناسب برم پيشش. ولي سارا اس ام اس داد : معلومه كه ميام من مثل تو نيستم كه برم مهموني را خراب كنم. تازه مامانم از اون دفعه خيلي ازدستت ناراحته تازه همون دفعه هم كلي بهمون مشكوك شدن. وقتي اين جواب را خوندم هر چي نقشه كشيده بودم رو سرم خراب شد فهميدم كه اين هفته بايد توي خماري بمونيم.و چيزي كاسب نيستيم. بالاخره فردا رسيد و مهمون ها اومدن. موقع سلام عليك و اينا خيلي نتونستم به سارا توجه كنم و خيلي عادي رد شد و رفت نشست من هم مثله هميشه نشستم كناره سهيل و شروع كرديم به نقد و بررسي بازي هاي ليگ قهرمانان اروپا . اصلا سارا را كلا فراموش كرده بودم تا اينكه احساس كردم سارا اون گوشه سالن داره بال بال مي زنه تا بتونه جلب توجه كنه. يه لحظه بدونه اينكه سهيل بفهمه نگاش كردم ديدم داره نگاه مي كنه و مي خنده و هي پاهاشو تكون ميده. منظورشو نفهميدم تا اينكه خنديدو با چشماش به پاهاش اشاره كرد منم يه نگاه به پاهاش كردم وااااااييييي تازه متوجه شدم منظورش چي بود انگشت هاي پاهاش را لاك آبي زده بود .مثله اينكه مي خواست دفعه ي قبلي را كه لاك نزده بود جبران كنه ولي حيف كه الان اصلا موقعيتش نبود منم نگاش كردم و يه ابرو هام را به نشانه تاييد انداختم بالا و اونم كلي از اينكه من خوشم اومده راضي شد و خنديد. هنوز تو كف پاهاش بودم كه سهيل يه تنه بهم زد و گفت : راستي چي شد ؟ هفته قبل فيفا را نصفه كاره گزاشتي رفتي ؟ ترسيدي؟ منم گفتم : تو فرار كردي بچه. تازه يك گل هم كه عقب بودي. خلاصه مثله هميشه من و سهيل بعد از ده دقيقه كل كلمون شد و رفتيم بالا توي اتاق من تا فيفا بازي كنيم. اتاق من حدوده 10 تا پله مي خوره و ميره از سالن بالا و كلا قسمت اتاق خواب ها از خونه جداست و يه جورايي از هياهوي سالن دوره . من و سهيل ده دقيقه بود كه گرم بازي بوديم و با هر شوت داد و هوارمون مي رفت بالا كه دوباره ديدم سارا كه مثله اين كه با بزرگتر ها حوصله اش سر رفته بود اومد بالا و يه دفعه اومد تو اتاق.ما هم يه لحظه جا خورديم. من يه مرتبه داد زدم : ببين دوباره نيا بازي ما را بهم بزن ها. تازه اقا سهيل داره كم مياره. سهيل هم بهش بر خورد و گفت : من كم ميارم؟ انگار يادت رفته چه تيركي خوردي؟ تا من اومدم جوابشو بدم. يه مرتبه سارا زود تر گفت : چه خبرتونه؟ واسه يه بازي الكي و مسخره اين همه سر و صدا راه مي ندازين. ؟؟ خوبه سر چيزي بازي نمي كنيد؟ شرط هم كه نمي بنديد؟ پس اين همه سر و صدا ماله چيه؟ يه مرتبه ديدم سهيل گفت: سارا دوباره شروع نكن برو بزار بازي مون را بكنيم. من گفتم : قبوله من كه حاضرم شرط هم ببندم شماها كه بازي بلد نيستيد هيچ كدومتون نمي تونيد حتي يك گل به من بزنيد. كه سارا گفت : من كه فوتبال بلد نيستم ولي اگه مردي يه نيد فور اسپيد need for speed)) بزار تا بهت بگم كي بازي بلده . دوباره سهيل پريد وسط حرفمون و گفت : ول كن سارا بعد يك هفته من دوباره يكي را پيدا كردم فيفا بازي كنم تو دوباره پيدات شد؟؟ خواستي اين ماشين سواري مسخره را راه بندازي؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم سارا گفت : معلومه كه نبايد هم خوشت بياد چون تو هميشه مي بازي . سهيل هم گفت : نه خير تو هميشه جر مي زني و گرنه نمي توني منو ببري. و سهيل رو كرد به منو گفت : فقط بلده اعصاب منو خورد كنه وگرنه عمرا نمي تونه منو ببره. منم گفتم : حالا دعوا نكنيد من يه مدل اين بازيو دارم همين خوبه؟؟ مي خوايد بازي كنيد؟ سارا كه گفت : اره خيلي خوبه همين قبول. سهيل هم گفت : باشه ولي به يه شرط هومن داور باشه نذاري اعصاب منو خورد كنه . منم قبول كردم كه بازي شونو ببينم. سارا هم ماشينشو انتخاب كرد و گفت : اقا سهيل حالا هم كه داور هومنه هيچ جري هم نمي زني منم كه مي دوني شرطي بازي مي كنم. سهيل هم از شدت عصبانيت هيچ حرفي نزد و بازي شروع شد. هر دو تاشون يه ماشين برداشتن با رنگ هاي مختلف و بازي مي كردن ولي از همون اول مشخص بود كه سارا شيطنت مي كرد و هي تا ميومد سهيل سبقت بگير ماشينشو مي زد و يه تصادف را مي ا نداخت و خودش دوباره ميوفتاد جلو. هي سهيل اعصابش بيشتر خورد مي شد .فكر نمي كردم سارا اينقدر خوب بازي كنه اگه فيفا هم اينطوري مثل اين بازي مي كرد عاشقش مي شدم. تا اينكه يه جا سهيل ازش سبقت گرفت ولي سارا از پشت چنان كوبيد توي ماشينش كه سهيل چپ كرد و سارا دوباره جلو افتاد و سهيل خيلي عقب افتاد . داد سهيل رفت بالا : هومن ديدي چي كار مي كنه ؟ اخه اين كه نشد بازي؟ من كه كاملا گيج بودم . سارا پريد وسط و گفت : بازي به همين چيزاشه باختي ديگه زيرش نزن هومن هم اينجا شاهده.بعد رو كرد به منو گفت : مگه نه؟؟ منم گفتم : راستش چي بگم ؟ خوب سهيل تو هم اگه مي تونستي مي زديش تا نتونه بره جلو. باختي ديگه. سهيل هم گفت :برو بابا و قهر كرد و رفت روي تخت با عصبانيت نشست .من خواستم برم پيشش كه سارا گفت : سهيل خودتو به اون را نزن زود باش شرط را باختي خودتو لوس نكن. منم كه تازه علت عصبانيت اصلي سهيل را فهميدم گفتم : اره اره سهيل شرط را باختي. منم تعيين مي كنم شرط چيه. بايد ........... تا اومدم حرف بزنم سارا گفت : نه خير خودش مي دونه تنبيهش چيه. كه سهيل گفت : باشه بابا كيو مي ترسوني. يه مرتبه ديدم سهيل داره جوراب سفيداشو در مياره. يه مرتبه ضربان قلبم رفت بالا فكر نمي كردم قضيه اين باشه . يعني با داداششم اره؟؟ كه سارا گفت : افرين پسر خوب. من هنوز گيج بودم اخه وقتي پاهاي سهيل را ديدم كه داشتن لخت مي شدن بد جوري تحريك شدم پاهاش مثله پاهاي خواهرش نبود ولي خيلي با حال بود. سهيل هم دراز كشيد و پاهاشو گزاشت لبه تخت انگار قبلا بار ها و بار ها سارا با اين داداشش فلك بازي كرده بود و عادت كرده بود سهيل
. همين كه سارا بلند شد من گفتم : چه خبره ؟ چي كار مي كنيد؟ كه سهيل گفت : هيچي بابا الان تموم ميشه . معلوم بود كه بر عكس خواهرش سهيل اصلا از فلك خوشش نمياد. يه مرتبه ديدم سارا يه چشمك به من زد و رفت پشت پاهاي سهيل و ومچ بندشو كه هميشه دور دستش بود ( يه دست بنده كشي كه روش علامت نايك بود)دو تا تا كرد وانداخت دور پاهاي سهيل . سهيل هم كه جلوي من خجالت مي كشيد گفت : زود تمومش كن. سارا گفت : حرف نزن بزار كارمو بكنم. ديگه نتونستم بشينم بلند شدم و رفتم نزديك تر پاهاي سهيل خيلي با حال شده بود هر چند كه دستگاه فلك نبود و خودش پاهاشو بالا گرفته بود ولي با اين حال خيلي تحريك كننده بود. داشتم خودم را براي ديدن فلك شدنه يه ادم غير فلكدوست به دست يه ادم فلكدوست اماده مي كردم كه ديدم سارا دستشو برد بالا و با ناخوناي بلندش كشيد كف پاهاي سهيل. سهيل هم بد جوري قلقلكش اومد و گفت : نكنننننننننننننن و شروع كرد به خودش پيچيدن .قلقلك سهيل خيلي منو تحريك كرد مخصوصا اين كه سارا داشت با ناخوناش هم سهيل را قلقلك مي كرد هم خودشو ارضا مي كرد و از اين كه پاهاي سهيل زيره دستاش اين قدر تكون مي خوره و بي قراره لذت مي برد. و هر چند لحظه يك بار به من يه چشمك مي زد ولي من از يه طرف ناراحت بودم كه حيف شد كاشكي به جاي قلقلك فلكش مي كرد كه ديدم يه مرتبه وسط قلقلك سهيل داد زد.اههههههههههههههههه . معركه بود سارا موبايلشو در اورده بود و به موبايلش يه بند خيلي بلند اويزون بود از اونا كه مي ندازن گردنشون . جنس بندش هم لاستيك سياه بود با تيكه هاي فلزي نقره اي بود. خلاصه ديدم بند را بلند مي كنه و با تمامه قدرت مي زنه كف پاي سهيل. اره تازه تنبيه اصلي شروع شده بود.
بند را مي برد بالا و مستقيم مي زد كف پاي سهيل . دقيقا وسط مي زد. سهيل هم خيلي درد مي كشيد. و جالب اينجا بود كه اصلا سهيل لذت نمي برد تا حالا هر كس را فلك كرده بودم از فلك شدن لذت مي برد ولي سهيل هر ضربه براش خيلي دردناك بود و ارزو مي كرد تموم بشه .سارا هم كاري به اين كارا نداشت حال خودش را مي برد تا اينكه دسشو برد بالا و محكم زد سر انگشتاي سهيل سهيل هم بد جوري پا و انگشتاشو جمع كرد كه اين كارش باعث شد من توي صورت سهيل نگاه كنم و سهيل هم خيلي خجالت كشيد واسه اين كه كم نياره دوباره پاهاشو گزاشت لبه تخت و كف پاشو واسه اين كه لج سارا را در بياره تا جايي كه تونست صاف كرد و گفت : زود باش ديگه يه دو تا ديگه بزن مي خوام برم. كه سارا گفت : مي خواي بري تازه شروع شده و يه دستش را گرفت به پاهاي سهيل تا پاشو تكون نده و بااون دستش يه ضربه محكم زد كه داد سهيل رفت بالا.سارا با يه لحن ديگه گفت : يالا زود باش اعتراف كن بازي من خيلي از تو بهتره .و يه ضربه ديگه زد و سهيل به زور مي خواست پاشو از دستاي سارا در بياره و گفت : عمرا نمي گم. تو اصلا بازي بلد نيستي .وقتي ضربه ي بعدي را سارا زد ديگه سهيل پاشو از دست سارا در اورده بود كه من يه مرتبه پريدم و پاي سهيل را محكم دو دستي به لبه تخت چسبوندم . سارا كه فكر مي كرد فلك تموم شده خيلي شكه شد سهيل هم تعجب كرد. ولي من كه از اين بازي خوشم اومده بود خنديدم و گفتم : سهيل اعتراف مي كني يا نه؟ با اين حرف من سارا پريد هوا و گفت : اخ جون . هومن اين بچه را بگير تا من ادبش كنم. و با خيال راحت دو دستي محكم زد كف پاي سهيل. اهههههههههههههههههههههههههههههه هومن نا مرد تو منو فروختي ؟ باشه به هم مي رسيم.كه ضربه ي دوم را خورد : اهههههههههههههههههههههه كف پام سوخت نا مردا. خيلي سعي كرد پاشو از دست من در بياره ولي وقتي نا اميد شد گفت : باشه بابا اعتراف مي كنم بازي سارا خيلي بهتره. سارا خنديد و خواست بازي را تموم كنه كه من گفتم : نه نه نه بايد بگي منچستر يونايتد سوراخه . ويه لبخند شيطاني زدم. تا اين حرف را زدم سارا زد زيره خنده و گفت : اره اره اره بگو تا نزدمت. سهيل هم گفت : اين يكيو عمرا نمي گم.كه من يه اشاره به سارا كردم و سارا گفت : چشم قربان هرچي شما بگي .و محكم زد دقيقا وسط كف پاي سهيل اينقدر محكم زد كه كنترلش را از دست داد به دست منم خورد. منم سرش داد زدم كه اهاي حواستو جمع كن وگرنه تو هم مثه اين.......... با اين حرف من سهيل خوشحال شد گفت : اره اقا هومن اين را هم فلك كنيد خيلي بي ادبه . كه من گفتم به تو مربوط نيست اعتراف كن . با اون حرفي كه من به سارا زدم سارا خيلي حالتش عوض شد و تحريك تر شد و گفت : چشم اقا ديگه تكرار نمي شه . عينه يه شكنجه گر حرفه اي عمل مي كرد و محكم زد كف پاي سهيل .اههههههههههههههههه.نه نمي گم.
سارا محكم بزن .
چشم اقا. شترررررررررررررررق .
اخ اخ نا مردا
. شتررررررررق
.باشه غلط كردم منچستر سورا.........
كه سارا يه ضربه ي محكم زد و
من گفتم : درست بگو منچستر چي ؟؟؟/ نشنيدم.
سارا هم فرصت را غنيمت شمرده بود و پشت هم مي زد حتي دستش هم خسته شد و با اون يكي دستش هم مي زد.
كه سهيل هم گفت : سوراااااخ. بابا منچستر سوراخه . خوبه؟
گفتم افرين خوبه. حالا بگو كريس رونالدو اشغاله .اينو كه گفتم انگار سارا از اين رو به اون رو شد. انگار خيلي با اسمه كريس تحريك شد و سهيل هم داد زد اااااااااا ديگه شورشو در اوردي . بس كن ديگه. كه سارا گفت : نه خير بگو بگو و پشت سر هم تركه مي زد انگار فكر مي كرد داره كريس رونالدو را فلك مي كنه . كف پاي سهيل داشت منفجر مي شد سرخ سرخ شده بود و من ديگه هيچ كاره بودم سارا وحشتناك مي زد و ديگه مي دونست كه اخراشه سهيل اينقدر داد و هوار كرد كه صدا رفت پايين و با صداي عمه ام همه ما خشكمون زد . چه خبره چقدر صدا مي ديديد؟ چي كار مي كنيد. سهيل كه توي بد وضعيتي بود گفت : هيچي هيچي . الان ميايم و پاشو از دست من كشيد بيرون و شروع كرد اون دستبند را از پاش باز كرد و كف پاش را مي ماليد
سارا معلوم بود كه خوشش اومده بود ولي با صداي مامانش به خودش اومد و نشست موبايلش را هم بندش را دورش پيچيد و گزاشت تو جيبش . عمه داد زد بسه ديگه بيايد شام حاضره. منم گفتم باشه الان ميام . و بعد يه نگاه به سهيل كردم و زدم زيره خنده گفتم : اين كريس رونالدو هميشه دقيقه نود كارشو مي كنه . كه سهيل هم خنديد و در حالي كه مي خواست جورابشو بپوشه گفت : ولي خيلي نا مردي كرديد ها . به هم مي رسيم من كه خيلي گشنمه و رفت. دو قدم اول يه كم بفهمي نفهمي لنگ زد و لي بعد درست شد و رفت پايين. من و سارا تنها شديم نگاش كردم و گفتم : كارت را خوب بلد بوديا . گفت : تازه اين كه داداشم بود دلم براش مي سوخت اينجوري بود. تازه تركه هم نبود خنديد و گفت : تازه كجاشو ديدي ؟؟ من هم يه نگاه به اون انگشتاش كردم و گفتم : لاك قشنگات كه مي گفتي ايناست؟ يه دست به پاهاش كشيد و كف پاهاي قشنگشو گرفت جلوي من. يه لحظه احساس كردم كه مي خواد من كف پاشو براش ليس بزنم ترسيدم اخه از اين صحبت ها تا حالا با هم نداشتيم كه گفت : بي خود فكر نكن دستت ديگه به اين پاها نمي رسه .يه نگاه به جوراب سفيداي پاي من كردو اون دستبند نخي كه به پاي سهيل بود را برام پرت كرد و گفت بيا بگيرش پيشه تو باشه لازمت ميشه و خنديد و رفت . منم بعد چند دقيقه اتاق را جمع و جور كردم و رفتم شام.
بعد از اون روز ديگه تمومه فكر و ذكرم شده بود سارا و پاهاش .با اينكه ديگه همديگه را شناخته بوديم ولي هنوز هر روز به هم اس ام اس مي داديم و حالا ديگه با شناختي هم كه از همديگه داشتيم رابطه ما خيلي قوي تر شده بود. تا رسيد به هفته بعد كه نوبت عمه اينا بود كه بيان خونه ما . امروز پنج شنبه بود و فردا قرار بود بيان خونه ما . من با اين كه اين موضوع را مي دونستم ولي خودم را زدم به نفهمي و به سارا اس ام اس دادم: راستي كي قراره بيايد خونه ما ؟؟ سارا هم گفت : فردا ديگه مگه نمي دونستي؟؟ منم جواب دادم : نه. توهم مياي ؟؟؟؟ و يك اسمايل چشمك براش فرستادم. خيلي دلم مي خواست سارا مثله من به يه بهونه مهموني را بپيچونه و خونه بمونه تا من هم در يه فرصت مناسب برم پيشش. ولي سارا اس ام اس داد : معلومه كه ميام من مثل تو نيستم كه برم مهموني را خراب كنم. تازه مامانم از اون دفعه خيلي ازدستت ناراحته تازه همون دفعه هم كلي بهمون مشكوك شدن. وقتي اين جواب را خوندم هر چي نقشه كشيده بودم رو سرم خراب شد فهميدم كه اين هفته بايد توي خماري بمونيم.و چيزي كاسب نيستيم. بالاخره فردا رسيد و مهمون ها اومدن. موقع سلام عليك و اينا خيلي نتونستم به سارا توجه كنم و خيلي عادي رد شد و رفت نشست من هم مثله هميشه نشستم كناره سهيل و شروع كرديم به نقد و بررسي بازي هاي ليگ قهرمانان اروپا . اصلا سارا را كلا فراموش كرده بودم تا اينكه احساس كردم سارا اون گوشه سالن داره بال بال مي زنه تا بتونه جلب توجه كنه. يه لحظه بدونه اينكه سهيل بفهمه نگاش كردم ديدم داره نگاه مي كنه و مي خنده و هي پاهاشو تكون ميده. منظورشو نفهميدم تا اينكه خنديدو با چشماش به پاهاش اشاره كرد منم يه نگاه به پاهاش كردم وااااااييييي تازه متوجه شدم منظورش چي بود انگشت هاي پاهاش را لاك آبي زده بود .مثله اينكه مي خواست دفعه ي قبلي را كه لاك نزده بود جبران كنه ولي حيف كه الان اصلا موقعيتش نبود منم نگاش كردم و يه ابرو هام را به نشانه تاييد انداختم بالا و اونم كلي از اينكه من خوشم اومده راضي شد و خنديد. هنوز تو كف پاهاش بودم كه سهيل يه تنه بهم زد و گفت : راستي چي شد ؟ هفته قبل فيفا را نصفه كاره گزاشتي رفتي ؟ ترسيدي؟ منم گفتم : تو فرار كردي بچه. تازه يك گل هم كه عقب بودي. خلاصه مثله هميشه من و سهيل بعد از ده دقيقه كل كلمون شد و رفتيم بالا توي اتاق من تا فيفا بازي كنيم. اتاق من حدوده 10 تا پله مي خوره و ميره از سالن بالا و كلا قسمت اتاق خواب ها از خونه جداست و يه جورايي از هياهوي سالن دوره . من و سهيل ده دقيقه بود كه گرم بازي بوديم و با هر شوت داد و هوارمون مي رفت بالا كه دوباره ديدم سارا كه مثله اين كه با بزرگتر ها حوصله اش سر رفته بود اومد بالا و يه دفعه اومد تو اتاق.ما هم يه لحظه جا خورديم. من يه مرتبه داد زدم : ببين دوباره نيا بازي ما را بهم بزن ها. تازه اقا سهيل داره كم مياره. سهيل هم بهش بر خورد و گفت : من كم ميارم؟ انگار يادت رفته چه تيركي خوردي؟ تا من اومدم جوابشو بدم. يه مرتبه سارا زود تر گفت : چه خبرتونه؟ واسه يه بازي الكي و مسخره اين همه سر و صدا راه مي ندازين. ؟؟ خوبه سر چيزي بازي نمي كنيد؟ شرط هم كه نمي بنديد؟ پس اين همه سر و صدا ماله چيه؟ يه مرتبه ديدم سهيل گفت: سارا دوباره شروع نكن برو بزار بازي مون را بكنيم. من گفتم : قبوله من كه حاضرم شرط هم ببندم شماها كه بازي بلد نيستيد هيچ كدومتون نمي تونيد حتي يك گل به من بزنيد. كه سارا گفت : من كه فوتبال بلد نيستم ولي اگه مردي يه نيد فور اسپيد need for speed)) بزار تا بهت بگم كي بازي بلده . دوباره سهيل پريد وسط حرفمون و گفت : ول كن سارا بعد يك هفته من دوباره يكي را پيدا كردم فيفا بازي كنم تو دوباره پيدات شد؟؟ خواستي اين ماشين سواري مسخره را راه بندازي؟ قبل از اينكه من جوابشو بدم سارا گفت : معلومه كه نبايد هم خوشت بياد چون تو هميشه مي بازي . سهيل هم گفت : نه خير تو هميشه جر مي زني و گرنه نمي توني منو ببري. و سهيل رو كرد به منو گفت : فقط بلده اعصاب منو خورد كنه وگرنه عمرا نمي تونه منو ببره. منم گفتم : حالا دعوا نكنيد من يه مدل اين بازيو دارم همين خوبه؟؟ مي خوايد بازي كنيد؟ سارا كه گفت : اره خيلي خوبه همين قبول. سهيل هم گفت : باشه ولي به يه شرط هومن داور باشه نذاري اعصاب منو خورد كنه . منم قبول كردم كه بازي شونو ببينم. سارا هم ماشينشو انتخاب كرد و گفت : اقا سهيل حالا هم كه داور هومنه هيچ جري هم نمي زني منم كه مي دوني شرطي بازي مي كنم. سهيل هم از شدت عصبانيت هيچ حرفي نزد و بازي شروع شد. هر دو تاشون يه ماشين برداشتن با رنگ هاي مختلف و بازي مي كردن ولي از همون اول مشخص بود كه سارا شيطنت مي كرد و هي تا ميومد سهيل سبقت بگير ماشينشو مي زد و يه تصادف را مي ا نداخت و خودش دوباره ميوفتاد جلو. هي سهيل اعصابش بيشتر خورد مي شد .فكر نمي كردم سارا اينقدر خوب بازي كنه اگه فيفا هم اينطوري مثل اين بازي مي كرد عاشقش مي شدم. تا اينكه يه جا سهيل ازش سبقت گرفت ولي سارا از پشت چنان كوبيد توي ماشينش كه سهيل چپ كرد و سارا دوباره جلو افتاد و سهيل خيلي عقب افتاد . داد سهيل رفت بالا : هومن ديدي چي كار مي كنه ؟ اخه اين كه نشد بازي؟ من كه كاملا گيج بودم . سارا پريد وسط و گفت : بازي به همين چيزاشه باختي ديگه زيرش نزن هومن هم اينجا شاهده.بعد رو كرد به منو گفت : مگه نه؟؟ منم گفتم : راستش چي بگم ؟ خوب سهيل تو هم اگه مي تونستي مي زديش تا نتونه بره جلو. باختي ديگه. سهيل هم گفت :برو بابا و قهر كرد و رفت روي تخت با عصبانيت نشست .من خواستم برم پيشش كه سارا گفت : سهيل خودتو به اون را نزن زود باش شرط را باختي خودتو لوس نكن. منم كه تازه علت عصبانيت اصلي سهيل را فهميدم گفتم : اره اره سهيل شرط را باختي. منم تعيين مي كنم شرط چيه. بايد ........... تا اومدم حرف بزنم سارا گفت : نه خير خودش مي دونه تنبيهش چيه. كه سهيل گفت : باشه بابا كيو مي ترسوني. يه مرتبه ديدم سهيل داره جوراب سفيداشو در مياره. يه مرتبه ضربان قلبم رفت بالا فكر نمي كردم قضيه اين باشه . يعني با داداششم اره؟؟ كه سارا گفت : افرين پسر خوب. من هنوز گيج بودم اخه وقتي پاهاي سهيل را ديدم كه داشتن لخت مي شدن بد جوري تحريك شدم پاهاش مثله پاهاي خواهرش نبود ولي خيلي با حال بود. سهيل هم دراز كشيد و پاهاشو گزاشت لبه تخت انگار قبلا بار ها و بار ها سارا با اين داداشش فلك بازي كرده بود و عادت كرده بود سهيل
. همين كه سارا بلند شد من گفتم : چه خبره ؟ چي كار مي كنيد؟ كه سهيل گفت : هيچي بابا الان تموم ميشه . معلوم بود كه بر عكس خواهرش سهيل اصلا از فلك خوشش نمياد. يه مرتبه ديدم سارا يه چشمك به من زد و رفت پشت پاهاي سهيل و ومچ بندشو كه هميشه دور دستش بود ( يه دست بنده كشي كه روش علامت نايك بود)دو تا تا كرد وانداخت دور پاهاي سهيل . سهيل هم كه جلوي من خجالت مي كشيد گفت : زود تمومش كن. سارا گفت : حرف نزن بزار كارمو بكنم. ديگه نتونستم بشينم بلند شدم و رفتم نزديك تر پاهاي سهيل خيلي با حال شده بود هر چند كه دستگاه فلك نبود و خودش پاهاشو بالا گرفته بود ولي با اين حال خيلي تحريك كننده بود. داشتم خودم را براي ديدن فلك شدنه يه ادم غير فلكدوست به دست يه ادم فلكدوست اماده مي كردم كه ديدم سارا دستشو برد بالا و با ناخوناي بلندش كشيد كف پاهاي سهيل. سهيل هم بد جوري قلقلكش اومد و گفت : نكنننننننننننننن و شروع كرد به خودش پيچيدن .قلقلك سهيل خيلي منو تحريك كرد مخصوصا اين كه سارا داشت با ناخوناش هم سهيل را قلقلك مي كرد هم خودشو ارضا مي كرد و از اين كه پاهاي سهيل زيره دستاش اين قدر تكون مي خوره و بي قراره لذت مي برد. و هر چند لحظه يك بار به من يه چشمك مي زد ولي من از يه طرف ناراحت بودم كه حيف شد كاشكي به جاي قلقلك فلكش مي كرد كه ديدم يه مرتبه وسط قلقلك سهيل داد زد.اههههههههههههههههه . معركه بود سارا موبايلشو در اورده بود و به موبايلش يه بند خيلي بلند اويزون بود از اونا كه مي ندازن گردنشون . جنس بندش هم لاستيك سياه بود با تيكه هاي فلزي نقره اي بود. خلاصه ديدم بند را بلند مي كنه و با تمامه قدرت مي زنه كف پاي سهيل. اره تازه تنبيه اصلي شروع شده بود.
بند را مي برد بالا و مستقيم مي زد كف پاي سهيل . دقيقا وسط مي زد. سهيل هم خيلي درد مي كشيد. و جالب اينجا بود كه اصلا سهيل لذت نمي برد تا حالا هر كس را فلك كرده بودم از فلك شدن لذت مي برد ولي سهيل هر ضربه براش خيلي دردناك بود و ارزو مي كرد تموم بشه .سارا هم كاري به اين كارا نداشت حال خودش را مي برد تا اينكه دسشو برد بالا و محكم زد سر انگشتاي سهيل سهيل هم بد جوري پا و انگشتاشو جمع كرد كه اين كارش باعث شد من توي صورت سهيل نگاه كنم و سهيل هم خيلي خجالت كشيد واسه اين كه كم نياره دوباره پاهاشو گزاشت لبه تخت و كف پاشو واسه اين كه لج سارا را در بياره تا جايي كه تونست صاف كرد و گفت : زود باش ديگه يه دو تا ديگه بزن مي خوام برم. كه سارا گفت : مي خواي بري تازه شروع شده و يه دستش را گرفت به پاهاي سهيل تا پاشو تكون نده و بااون دستش يه ضربه محكم زد كه داد سهيل رفت بالا.سارا با يه لحن ديگه گفت : يالا زود باش اعتراف كن بازي من خيلي از تو بهتره .و يه ضربه ديگه زد و سهيل به زور مي خواست پاشو از دستاي سارا در بياره و گفت : عمرا نمي گم. تو اصلا بازي بلد نيستي .وقتي ضربه ي بعدي را سارا زد ديگه سهيل پاشو از دست سارا در اورده بود كه من يه مرتبه پريدم و پاي سهيل را محكم دو دستي به لبه تخت چسبوندم . سارا كه فكر مي كرد فلك تموم شده خيلي شكه شد سهيل هم تعجب كرد. ولي من كه از اين بازي خوشم اومده بود خنديدم و گفتم : سهيل اعتراف مي كني يا نه؟ با اين حرف من سارا پريد هوا و گفت : اخ جون . هومن اين بچه را بگير تا من ادبش كنم. و با خيال راحت دو دستي محكم زد كف پاي سهيل. اهههههههههههههههههههههههههههههه هومن نا مرد تو منو فروختي ؟ باشه به هم مي رسيم.كه ضربه ي دوم را خورد : اهههههههههههههههههههههه كف پام سوخت نا مردا. خيلي سعي كرد پاشو از دست من در بياره ولي وقتي نا اميد شد گفت : باشه بابا اعتراف مي كنم بازي سارا خيلي بهتره. سارا خنديد و خواست بازي را تموم كنه كه من گفتم : نه نه نه بايد بگي منچستر يونايتد سوراخه . ويه لبخند شيطاني زدم. تا اين حرف را زدم سارا زد زيره خنده و گفت : اره اره اره بگو تا نزدمت. سهيل هم گفت : اين يكيو عمرا نمي گم.كه من يه اشاره به سارا كردم و سارا گفت : چشم قربان هرچي شما بگي .و محكم زد دقيقا وسط كف پاي سهيل اينقدر محكم زد كه كنترلش را از دست داد به دست منم خورد. منم سرش داد زدم كه اهاي حواستو جمع كن وگرنه تو هم مثه اين.......... با اين حرف من سهيل خوشحال شد گفت : اره اقا هومن اين را هم فلك كنيد خيلي بي ادبه . كه من گفتم به تو مربوط نيست اعتراف كن . با اون حرفي كه من به سارا زدم سارا خيلي حالتش عوض شد و تحريك تر شد و گفت : چشم اقا ديگه تكرار نمي شه . عينه يه شكنجه گر حرفه اي عمل مي كرد و محكم زد كف پاي سهيل .اههههههههههههههههه.نه نمي گم.
سارا محكم بزن .
چشم اقا. شترررررررررررررررق .
اخ اخ نا مردا
. شتررررررررق
.باشه غلط كردم منچستر سورا.........
كه سارا يه ضربه ي محكم زد و
من گفتم : درست بگو منچستر چي ؟؟؟/ نشنيدم.
سارا هم فرصت را غنيمت شمرده بود و پشت هم مي زد حتي دستش هم خسته شد و با اون يكي دستش هم مي زد.
كه سهيل هم گفت : سوراااااخ. بابا منچستر سوراخه . خوبه؟
گفتم افرين خوبه. حالا بگو كريس رونالدو اشغاله .اينو كه گفتم انگار سارا از اين رو به اون رو شد. انگار خيلي با اسمه كريس تحريك شد و سهيل هم داد زد اااااااااا ديگه شورشو در اوردي . بس كن ديگه. كه سارا گفت : نه خير بگو بگو و پشت سر هم تركه مي زد انگار فكر مي كرد داره كريس رونالدو را فلك مي كنه . كف پاي سهيل داشت منفجر مي شد سرخ سرخ شده بود و من ديگه هيچ كاره بودم سارا وحشتناك مي زد و ديگه مي دونست كه اخراشه سهيل اينقدر داد و هوار كرد كه صدا رفت پايين و با صداي عمه ام همه ما خشكمون زد . چه خبره چقدر صدا مي ديديد؟ چي كار مي كنيد. سهيل كه توي بد وضعيتي بود گفت : هيچي هيچي . الان ميايم و پاشو از دست من كشيد بيرون و شروع كرد اون دستبند را از پاش باز كرد و كف پاش را مي ماليد
سارا معلوم بود كه خوشش اومده بود ولي با صداي مامانش به خودش اومد و نشست موبايلش را هم بندش را دورش پيچيد و گزاشت تو جيبش . عمه داد زد بسه ديگه بيايد شام حاضره. منم گفتم باشه الان ميام . و بعد يه نگاه به سهيل كردم و زدم زيره خنده گفتم : اين كريس رونالدو هميشه دقيقه نود كارشو مي كنه . كه سهيل هم خنديد و در حالي كه مي خواست جورابشو بپوشه گفت : ولي خيلي نا مردي كرديد ها . به هم مي رسيم من كه خيلي گشنمه و رفت. دو قدم اول يه كم بفهمي نفهمي لنگ زد و لي بعد درست شد و رفت پايين. من و سارا تنها شديم نگاش كردم و گفتم : كارت را خوب بلد بوديا . گفت : تازه اين كه داداشم بود دلم براش مي سوخت اينجوري بود. تازه تركه هم نبود خنديد و گفت : تازه كجاشو ديدي ؟؟ من هم يه نگاه به اون انگشتاش كردم و گفتم : لاك قشنگات كه مي گفتي ايناست؟ يه دست به پاهاش كشيد و كف پاهاي قشنگشو گرفت جلوي من. يه لحظه احساس كردم كه مي خواد من كف پاشو براش ليس بزنم ترسيدم اخه از اين صحبت ها تا حالا با هم نداشتيم كه گفت : بي خود فكر نكن دستت ديگه به اين پاها نمي رسه .يه نگاه به جوراب سفيداي پاي من كردو اون دستبند نخي كه به پاي سهيل بود را برام پرت كرد و گفت بيا بگيرش پيشه تو باشه لازمت ميشه و خنديد و رفت . منم بعد چند دقيقه اتاق را جمع و جور كردم و رفتم شام.
اشتراک در:
پستها (Atom)