۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

چوب و فلك

چوب و فلك در دبيرستان كوثر
رويا در حال برگشتن از مدرسه بود كه ناگهان زهرا را ديد اون يكي از دوستاي سال گذشته تحصيليش بود سلام عليك گرمي كردن . سلام زهرا كجايي بي معرفت .. تو كجايي رويا يكسالي ميشه نديدمت . اره از وقتي به دبيرستان رفتيم اونم دو جاي مختلف نديدمت بيا بريم خونمون .. نه راه دوره بيا بريم تو همين پارك نزديك اينجا صحبت كنيم .. باشه در راه پارك سمانه رو ديدن .. زهرا گفت سلام سمانه ولي اون جواب نداد و رد شد .. رويا چرا سمانه محل نداد .. هيچي ناراحته ... چرا .. امروز تو مدرسه به علت بي انضباطي اونو چوب و فلك كردن .. فلك چيه ؟ رويا گفت يعني نميدوني ... زهرا با تعجب گفت نه... بابا خيلي پرتي يهني روي زمين ميخابونن و كفش و جورابارو در ميارن بعد پاي طرفو با طنابي چيزي به يه چوب ميبندن و با شلنگ و تركه و يا خط كش به كف پاها ميزنن. حالا فهميدي يا خودتو به اون راه زدي .. نه من واقعن نميدونستم مگه تو مدرسه شما تنبيه بدني ميكنن .. اره بابا مگه تو دبيرستان شما كتك نميزنن .. زهرا گفت نه. به پارك رسيدن .. بيا كمي بشينيم ..زهرا گفت چرا به خونوادتون نميگيد ... بگيم كه چي بشه ميگن حقتونه و اگه مدرسه بفهمه بدتر ميكنه . حالا چرا سمانه رو فلك كردن اونكه درسش خوبه . امروز تو كلاس خيلي شلوغ ميكرد و هي زيره لب با يكي از بچه ها ميخنديد . معلم چند بار تذكر داد و اون توجه نميكرد كه معلم عصباني شد و گفت سمانه كرمي بيا بيرون . سمانه كه جا خورده بود رفت پاي تخته معلم گفت كلاس رو مصخره كردي مگه نميگم ساكت . حالا وقتي چوب فلك شدي ادم ميشي . مبصر چوبو اماده كن . سمانه كه فهميد موضوع جديه و الكي الكي بايد فلك بشه افتاد به خواهش و التماس . معلم گفت بايد قبلن فكرشو ميكردي . سريع روي زمين دراز بكش و كفش و جورابتو در بيار . سمانه زيره بار نميرفت كه معلم با كمك مبصر اونو خوابوندن و كفشاشو در اوردن . سمانه تقلا ميكرد تا جوراباشو در نيارن و لي معلم جورابارم به زور در اورد و پاهاشو به چوب فلك بستن و دو نفر دو سرشو نگه داشتن معلم از داخل كيفش كمربندي در اورد و اومد بالاي سره سمانه و گفت انقدر با كمر به كف پاهات ميزنم تا ادم بشي و شروع كرد . شق شق شق و با كمر به جون پاهاي سمانه افتاد و پشت سره هم كمر و به كف پاهاش ميزد جيغ و گريه اونم اثري تو كارش نداشت و انقدر زد تا كف پاهاش حسابي قرمز شد . حداقل 30-40 تا كمر به كف پاهاي سمانه زد بعد پاهاشو باز كردن ولي اون نميتونست تكون بخوره و درد شديدي داشت . همه بچه هام ترسيده بودن و كلي از معلم حساب بردن بعدش معلم كلي هم سمانه رو جريمه درسي كرد تا بنويسه . حالا غهميدي چرا جوابتو نداد .......آره . ما تو دبيرستان جرات نداريم موهامونو بيرون بزاريم يا ارايش كنيم و حتي جوراب نازك بپوشيم .. اول سال يكي از دختراي مدرسمونو بخاطر پوشيدن جوراب نازك رنگ پا كه مچي هم بود رو سر صف چوب و فلك كردن تا عبرت بقيه بشه ... بابا اين كه خيلي بده .. اره امسال بايد مدرسمو عوض كنم تا مثل بقيه فلك نصيبم نشده.....

۲ نظر:

ناشناس گفت...

عالی بود فقط این داستان ها را جدید تر کنید با فیلم عکس بیشتری اراعه دهید

Unknown گفت...

آره لطفا فیلم بزارین